بریدهای از کتاب سال بلوا اثر عباس معروفی
1404/4/13
صفحۀ 154
تمام شب را برای دخترهایی که در تنهایی از خودشان خجالت میکشند گریه کردم، دخترهایی که بعدها از خود متنفر میشوند و مثل یک درخت توخالی ، پوسته ای بیش نیستند ، و عاقبت به روزی میافتند که هیچ جای اندامشان حساس نیست، روح و جسمشان همان پوسته است ، و خودشان نمیدانند چرا زنده اند
تمام شب را برای دخترهایی که در تنهایی از خودشان خجالت میکشند گریه کردم، دخترهایی که بعدها از خود متنفر میشوند و مثل یک درخت توخالی ، پوسته ای بیش نیستند ، و عاقبت به روزی میافتند که هیچ جای اندامشان حساس نیست، روح و جسمشان همان پوسته است ، و خودشان نمیدانند چرا زنده اند
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.