بریده‌ای از کتاب نخستین عشق اثر ایوان سرگی یویچ تورگنیف

بریدۀ کتاب

صفحۀ 148

آه،جوانی!جوانی! تو از هیچ چیز نمی‌هراسی،گویی همه‌ی گنجینه های گیتی را در دست داری،حتی اندوه تسلایت می‌دهد،حتی اندوه زیبایت می‌کند،تو جسور و گستاخی.می‌گویی: -تنها منم که زنده ام.ببینید! اما روزهایت شتابان در گذرند،بی‌هیچ نشانه‌ای ناپدید می‌شوند و همه چیز در تو زوال می‌گیرد.چون تکه‌ای موم در برابر خورشید،چون برف... شاید راز جذابیت تو،نه در توانایی انجام هر آن چیزی است که می‌خواهی،بلکه تنها در این پندار است که می‌توانی هر کاری انجام دهی‌.تنها در این است که تو تمام نیرویت را بر باد می‌دهی.نیروی که نمی‌توانی به کار دیگری بگماری‌اش،در این است که هر یک از ما خود را مسرفی اصلاح‌نشدنی می‌داند و اینکه حق دارد بگوید: -آه من چه کارها می‌توانستم بکنم اگر زمان را بیهوده از دست نمی‌دادم...

آه،جوانی!جوانی! تو از هیچ چیز نمی‌هراسی،گویی همه‌ی گنجینه های گیتی را در دست داری،حتی اندوه تسلایت می‌دهد،حتی اندوه زیبایت می‌کند،تو جسور و گستاخی.می‌گویی: -تنها منم که زنده ام.ببینید! اما روزهایت شتابان در گذرند،بی‌هیچ نشانه‌ای ناپدید می‌شوند و همه چیز در تو زوال می‌گیرد.چون تکه‌ای موم در برابر خورشید،چون برف... شاید راز جذابیت تو،نه در توانایی انجام هر آن چیزی است که می‌خواهی،بلکه تنها در این پندار است که می‌توانی هر کاری انجام دهی‌.تنها در این است که تو تمام نیرویت را بر باد می‌دهی.نیروی که نمی‌توانی به کار دیگری بگماری‌اش،در این است که هر یک از ما خود را مسرفی اصلاح‌نشدنی می‌داند و اینکه حق دارد بگوید: -آه من چه کارها می‌توانستم بکنم اگر زمان را بیهوده از دست نمی‌دادم...

6

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.