بریدهای از کتاب خاطرات یک آدم کش اثر یونگ-ها کیم
1403/9/9
صفحۀ 130
مردی که میگفت خبرنگار است به دیدنم آمد. گفت دلش میخواهد از کار شیطان سر دربیاورد. حرفش آنقدر کلیشهای بود که توجهم را جلب کرد. گفتم «چرا میخوای از کار شیطان سر دربیاری؟» «باید سر دربیارم تا بتونم ازش دوری کنم.» گفتم «اگه بتونی بفهمی که دیگه شیطان نیست. همون بچسب به دعا و نیایشت تا شیطان سر راهت سبز نشه.»
مردی که میگفت خبرنگار است به دیدنم آمد. گفت دلش میخواهد از کار شیطان سر دربیاورد. حرفش آنقدر کلیشهای بود که توجهم را جلب کرد. گفتم «چرا میخوای از کار شیطان سر دربیاری؟» «باید سر دربیارم تا بتونم ازش دوری کنم.» گفتم «اگه بتونی بفهمی که دیگه شیطان نیست. همون بچسب به دعا و نیایشت تا شیطان سر راهت سبز نشه.»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.