بریدۀ کتاب
1403/1/10
صفحۀ 69
معاويه آنقدر با صداى بلند ناسزا مى گويد كه ديگر خسته مى شود، اكنون نوبت آن است كه امام حسن(عليه السلام) جواب بدهد :اى كسى كه حضرتعلى(عليه السلام) را به بدى ياد كردى ، بدان كه من حسن هستم و تو معاويه ، پدر من علىّ است و پدر تو ابو سفيان !مادر من فاطمه دختر پيامبر است و مادر تو هند جگر خوار !جدّ من محمّد است و جدّ تو حَرْب !خدايا ! تو آن كسى را لعنت كن كه حسب و نسبش از ديگرى پست تر است !()ناگهان صداى «آمين» در فضاى مسجد مى پيچد .سكوت بار ديگر مجلس را فرا مى گيرد، معاويه سر خود را پايين انداخته است .
معاويه آنقدر با صداى بلند ناسزا مى گويد كه ديگر خسته مى شود، اكنون نوبت آن است كه امام حسن(عليه السلام) جواب بدهد :اى كسى كه حضرتعلى(عليه السلام) را به بدى ياد كردى ، بدان كه من حسن هستم و تو معاويه ، پدر من علىّ است و پدر تو ابو سفيان !مادر من فاطمه دختر پيامبر است و مادر تو هند جگر خوار !جدّ من محمّد است و جدّ تو حَرْب !خدايا ! تو آن كسى را لعنت كن كه حسب و نسبش از ديگرى پست تر است !()ناگهان صداى «آمين» در فضاى مسجد مى پيچد .سكوت بار ديگر مجلس را فرا مى گيرد، معاويه سر خود را پايين انداخته است .
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.