بریدۀ کتاب
1402/4/1
4.0
25
صفحۀ 96
تام گفت:" ارباب!من فقط ۸ سالم بود که بانوی پیر، شما را در دستان من گذاشت. شما هنوز یک سالتان هم نشده بود. خانم پیر به من گفت: تام! این بچه قرار است ارباب تو بشود ازش خوب مواظبت کن..و حالا من از شما میپرسم ارباب! آیا هرگز حرف شما را زیر پا گذاشتهام یا با شما مخالفت کردهام؟ مخصوصا از وقتی مسیحی شدم؟" آقای شلبی که تحت تاثیر این حرفها قرار گرفته بود ، گفت:"اگر من چارهای داشتم،تو را به یک دنیا نمیفروختم، تام."
تام گفت:" ارباب!من فقط ۸ سالم بود که بانوی پیر، شما را در دستان من گذاشت. شما هنوز یک سالتان هم نشده بود. خانم پیر به من گفت: تام! این بچه قرار است ارباب تو بشود ازش خوب مواظبت کن..و حالا من از شما میپرسم ارباب! آیا هرگز حرف شما را زیر پا گذاشتهام یا با شما مخالفت کردهام؟ مخصوصا از وقتی مسیحی شدم؟" آقای شلبی که تحت تاثیر این حرفها قرار گرفته بود ، گفت:"اگر من چارهای داشتم،تو را به یک دنیا نمیفروختم، تام."
2
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.