بریدهای از کتاب جزیرهی قلبها اثر لائورا ایمای مسینا
1403/10/9
صفحۀ 10
مرد هنوز نمیداند که در آنسوی تپه چه چیزی در انتظارشان است. تنها شک و گمان دارد و به قطعیت چیزی نمیداند. درست مثل زمانی که غرق در زندگی هستیم و از گذر زمان چیزی نمیفهمیم. پسرک هم چیزی نمیداند، اما او به ندانستن عادت کرده است. برای جبران این ناآگاهی، راحتتر عاشق و شیفتهی همه چیز میشود – عاشق این سفر غیرمنتظره، عاشق حس توجهی که مرد به او دارد، عاشق اینکه صدای تپش قلب آدمها جایگاهی در این جهان دارد – و تمام اینها او را خوشحال میکند.
مرد هنوز نمیداند که در آنسوی تپه چه چیزی در انتظارشان است. تنها شک و گمان دارد و به قطعیت چیزی نمیداند. درست مثل زمانی که غرق در زندگی هستیم و از گذر زمان چیزی نمیفهمیم. پسرک هم چیزی نمیداند، اما او به ندانستن عادت کرده است. برای جبران این ناآگاهی، راحتتر عاشق و شیفتهی همه چیز میشود – عاشق این سفر غیرمنتظره، عاشق حس توجهی که مرد به او دارد، عاشق اینکه صدای تپش قلب آدمها جایگاهی در این جهان دارد – و تمام اینها او را خوشحال میکند.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.