بریده‌ای از کتاب قتل در قطار سریع السیر شرق اثر آگاتا کریستی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 25

آقای بوس: "دور و بر ما مردم از هر طبقه، ملیت و سنی نشسته‌اند. با هم بیگانه‌اند، اما برای سه روز دور هم جمع شده‌اند. زیر یک سقف می‌خوابند و می‌خورند و نمی‌توانند از هم دور شوند. پایان این سه روز، از هم جدا می‌شوند، هر کس به راه خود می‌رود و احتمالاً دیگر هم هرگز همدیگر را نمی‌بینند." پوآرو گفت:" و حالا تصور کنید حادثه‌ای اتفاق بیفتد." آقای بوس:" آه نه، دوست من." پوآرو:" قبول دارم که از دیدگاه شما تأسف‌آور است. اما اجازه بدهید فقط برای لحظه‌ای اینطور تصور کنیم. آن وقت شاید تمام کسانی که اینجا هستند با هم ارتباط پیدا کنند، از طریق مرگ."

آقای بوس: "دور و بر ما مردم از هر طبقه، ملیت و سنی نشسته‌اند. با هم بیگانه‌اند، اما برای سه روز دور هم جمع شده‌اند. زیر یک سقف می‌خوابند و می‌خورند و نمی‌توانند از هم دور شوند. پایان این سه روز، از هم جدا می‌شوند، هر کس به راه خود می‌رود و احتمالاً دیگر هم هرگز همدیگر را نمی‌بینند." پوآرو گفت:" و حالا تصور کنید حادثه‌ای اتفاق بیفتد." آقای بوس:" آه نه، دوست من." پوآرو:" قبول دارم که از دیدگاه شما تأسف‌آور است. اما اجازه بدهید فقط برای لحظه‌ای اینطور تصور کنیم. آن وقت شاید تمام کسانی که اینجا هستند با هم ارتباط پیدا کنند، از طریق مرگ."

9

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.