بریده‌ای از کتاب من یک لاک پشتم اثر علی علی بیگی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 1

《اولین چیزی که از پدر به ذهنم می‌آید این است که هیچ وقت خوب نخواهد شد. - میبینی حال و روز من رو؟ حرفش را می‌خورد.انگار بغضش گرفته.آه می‌کشد. - لااقل تو برو دَرس‌ت رو بخوون دلم برایش می‌سوزد. آلوچه می‌کنم و می‌خورم. باز چیزی نمی‌گویم. - دست و صورتت خوب شده؟ " آره خوبِ خوب شده! بهتر از این نمی‌شه. خودش می‌زنه؛ خودش هم می‌پرسه خوب شده؟" هیچ‌کدام را نمی‌گویم. فقط می‌گویم: آره! می دانم تقصیری ندارد. بغضم می‌گیرد. کاش این سوال را نمی‌پرسید. - ایاز بابا ببخش! سرش را روی زانویش می‌گذارد و گریه می‌کند. نمی‌دانم چه کار کنم. چرا باید پدر، زیر پای من گریه بکند؟ از خودم بدم می‌آید...》

《اولین چیزی که از پدر به ذهنم می‌آید این است که هیچ وقت خوب نخواهد شد. - میبینی حال و روز من رو؟ حرفش را می‌خورد.انگار بغضش گرفته.آه می‌کشد. - لااقل تو برو دَرس‌ت رو بخوون دلم برایش می‌سوزد. آلوچه می‌کنم و می‌خورم. باز چیزی نمی‌گویم. - دست و صورتت خوب شده؟ " آره خوبِ خوب شده! بهتر از این نمی‌شه. خودش می‌زنه؛ خودش هم می‌پرسه خوب شده؟" هیچ‌کدام را نمی‌گویم. فقط می‌گویم: آره! می دانم تقصیری ندارد. بغضم می‌گیرد. کاش این سوال را نمی‌پرسید. - ایاز بابا ببخش! سرش را روی زانویش می‌گذارد و گریه می‌کند. نمی‌دانم چه کار کنم. چرا باید پدر، زیر پای من گریه بکند؟ از خودم بدم می‌آید...》

1

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.