بریده‌ای از کتاب ام علاء؛ روایت زندگی‌ ام‌ الشهداء فخرالسادات طباطبایی اثر سمیه خردمند

بریدۀ کتاب

صفحۀ 62

🪴(سید حسن قبانچی_همسر اُم عَلاء): با لحن آرامی گفت: دیروز عصر مسحد کوفه بودم. دلم که می‌گیره میرم اونجا، باجی! ولی وقتی یادم میفته امیرالمومنین علیه السلام از شدت تنهایی با چاه درد و دل می‌کرد، دلم بیشتر می‌گیره. باجی، دارم نهج البلاغه رو حفظ می‌کنم. دلم می‌خواد یکی بشم مثل سید جمال الدین اسدآبادی. دلم می‌خواد غربت علی علیه السلام رو فریاد بزنم. به نظرتون من با این همه کار، فرصت ازدواج دارم؟

🪴(سید حسن قبانچی_همسر اُم عَلاء): با لحن آرامی گفت: دیروز عصر مسحد کوفه بودم. دلم که می‌گیره میرم اونجا، باجی! ولی وقتی یادم میفته امیرالمومنین علیه السلام از شدت تنهایی با چاه درد و دل می‌کرد، دلم بیشتر می‌گیره. باجی، دارم نهج البلاغه رو حفظ می‌کنم. دلم می‌خواد یکی بشم مثل سید جمال الدین اسدآبادی. دلم می‌خواد غربت علی علیه السلام رو فریاد بزنم. به نظرتون من با این همه کار، فرصت ازدواج دارم؟

11

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.