بریدهای از کتاب دشت سوزان اثر خوان رولفو
1404/3/6
صفحۀ 112
من میگویم آنجا جایی است که غم آشیانه کرده، جایی است که خنده را نمیشناسد، انگار صورت مردم یخ بسته است. اگر دوست داشته باشید، میتوانید هر وقت بخواهید این غم را ببینید. نسیمی که آنجا میوزد، آن را اینطرف و آنطرف میبرد، اما هیچوقت از آنجا ریشهکنش نمیکند. انگار آنجا به دنیا آمده. شما میتوانید کم و بیش آن را بچشید و احساس کنید، چون همیشه روی شما میافتد و رو در رویتان میایستد، و مثل مشمای بزرگی روی گوشت قرمز قلب سنگینی میکند.
من میگویم آنجا جایی است که غم آشیانه کرده، جایی است که خنده را نمیشناسد، انگار صورت مردم یخ بسته است. اگر دوست داشته باشید، میتوانید هر وقت بخواهید این غم را ببینید. نسیمی که آنجا میوزد، آن را اینطرف و آنطرف میبرد، اما هیچوقت از آنجا ریشهکنش نمیکند. انگار آنجا به دنیا آمده. شما میتوانید کم و بیش آن را بچشید و احساس کنید، چون همیشه روی شما میافتد و رو در رویتان میایستد، و مثل مشمای بزرگی روی گوشت قرمز قلب سنگینی میکند.
gharneshin
1404/3/6
0