بریدهای از کتاب جای خالی سلوچ اثر محمود دولت آبادی
1403/8/24
صفحۀ 10
زن و شوی را به هم میبندند از میان مرگان و سلوچ برخاسته بود. نه کار بودونه سفره. هیچکدام بی کار با سفره نیست و بی سفره، عشق. بی عشق، سخن نیست و سخن که نبود فریاد و دعوا نیست خنده و شوخی نیست؛ زبان و دل کهنه میشود. تناس برلبها میبندد روح در چهره و نگاه در چشمها می خشکد.
زن و شوی را به هم میبندند از میان مرگان و سلوچ برخاسته بود. نه کار بودونه سفره. هیچکدام بی کار با سفره نیست و بی سفره، عشق. بی عشق، سخن نیست و سخن که نبود فریاد و دعوا نیست خنده و شوخی نیست؛ زبان و دل کهنه میشود. تناس برلبها میبندد روح در چهره و نگاه در چشمها می خشکد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.