بریده‌ای از کتاب و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد اثر مهزاد الیاسی بختیاری

شکرانه

شکرانه

1404/4/10

بریدۀ کتاب

صفحۀ 123

سکوت چنبره زده بود روی وجوم. چندبار سعی کردم با کسی درددل کنم، اما نمی‌دانستم باید از کجا شروع کنم. حتی اگر به حرف می‌آمدم، می‌دیدم چیزی که سعی می‌کنم بگویم به آن‌چه واقعا حس کرده‌ام هیچ ربطی ندارد. زمان رویدادها از حالت خطی خارج شده بود و کلمه از زبانم فرار می‌کرد. کلام، همان‌طور که از من دور می‌شد، قدرت می‌یافت و من هرچه بیشتر به قدرت کلمه پی می‌بردم، ترسم از به‌کارگرفتنش بیشتر می‌شد. ناگهان خودم را در وضعیتی یافته بودم که از کلمات هراس داشتم. پیش از آن، چطور می‌توانستم کلام را آن‌قدر بی‌محابا خرج کنم؟

سکوت چنبره زده بود روی وجوم. چندبار سعی کردم با کسی درددل کنم، اما نمی‌دانستم باید از کجا شروع کنم. حتی اگر به حرف می‌آمدم، می‌دیدم چیزی که سعی می‌کنم بگویم به آن‌چه واقعا حس کرده‌ام هیچ ربطی ندارد. زمان رویدادها از حالت خطی خارج شده بود و کلمه از زبانم فرار می‌کرد. کلام، همان‌طور که از من دور می‌شد، قدرت می‌یافت و من هرچه بیشتر به قدرت کلمه پی می‌بردم، ترسم از به‌کارگرفتنش بیشتر می‌شد. ناگهان خودم را در وضعیتی یافته بودم که از کلمات هراس داشتم. پیش از آن، چطور می‌توانستم کلام را آن‌قدر بی‌محابا خرج کنم؟

11

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.