بریده‌ای از کتاب جوان خام اثر فیودور داستایفسکی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 95

این که مثل خرگوشی هراسان به این طرف و آن طرف بدوم و به هر چیز جزئی کشیده شوم - البته فقط حماقت من بود. با آن که از مدت ها قبل می‌دانستم که قادر نیستم زیرکانه یا معقولانه چیزی را بیان کنم و بهتر آن است که همیشه ساکت باشم، چه چیزی مرا برانگیخت که به خانه درگاچف بروم و خرفتی و کندذهنی خودم را آن‌طور برملا کنم؟ و واسین نامی یا هرکس دیگری بیاید به من دلگرمی بدهد که هنوز پنجاه سال دیگر زندگی در پیش رو دارم و نباید نگران باشم؟

این که مثل خرگوشی هراسان به این طرف و آن طرف بدوم و به هر چیز جزئی کشیده شوم - البته فقط حماقت من بود. با آن که از مدت ها قبل می‌دانستم که قادر نیستم زیرکانه یا معقولانه چیزی را بیان کنم و بهتر آن است که همیشه ساکت باشم، چه چیزی مرا برانگیخت که به خانه درگاچف بروم و خرفتی و کندذهنی خودم را آن‌طور برملا کنم؟ و واسین نامی یا هرکس دیگری بیاید به من دلگرمی بدهد که هنوز پنجاه سال دیگر زندگی در پیش رو دارم و نباید نگران باشم؟

14

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.