بریده‌ای از کتاب آرمان عزیز اثر محمد علی جابری

بریدۀ کتاب

صفحۀ 15

آرمان چند روز به حرف‌های علیرضا فکر کرد. یک روز گوشی را برداشت و شماره علیرضا را گرفت و گفت: «من فکرهام رو کردم. هیچ راهی بهتر از طلبگی و نوکری امام زمان‌(عج) نیست. هر کس هرچی می‌خواد بگه، بگه. حالا که خدا دستم رو گرفته و اجازه داده طلبه بشم، من هم کم نمی‌ذارم.»

آرمان چند روز به حرف‌های علیرضا فکر کرد. یک روز گوشی را برداشت و شماره علیرضا را گرفت و گفت: «من فکرهام رو کردم. هیچ راهی بهتر از طلبگی و نوکری امام زمان‌(عج) نیست. هر کس هرچی می‌خواد بگه، بگه. حالا که خدا دستم رو گرفته و اجازه داده طلبه بشم، من هم کم نمی‌ذارم.»

8

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.