بریدهای از کتاب عوامل رشد، رکود، انحطاط اثر علی صفایی حائری
1403/8/26
صفحۀ 28
به دوستی گفتم: چه میکنی؟ گفت: خیاطی میکنم. گفتم: میدانم خیاطی میکنی؛ این کار دست توست. با مغزت چه میکنی؟ با قلبت چه؟ با عقلت چه؟ با روحت چه؟ ما با اینها نباید راه برویم؟! این پاها را برای کجا گذاشتهاند؟! این زندگی که با پای غریزه هم تمام میشود. زنبور عسل به آن رفاه و رشد و نظم و عدالتی رسیده که هنوز ما نرسیدهایم. آن رفاه و عدالت، نه در سوئد، نه در چین، نه در آمریکا و نه در هیچ کشور دیگری نیست. اگر هدف آن رفاه بود که این همه استعداد نمیخواستیم.
به دوستی گفتم: چه میکنی؟ گفت: خیاطی میکنم. گفتم: میدانم خیاطی میکنی؛ این کار دست توست. با مغزت چه میکنی؟ با قلبت چه؟ با عقلت چه؟ با روحت چه؟ ما با اینها نباید راه برویم؟! این پاها را برای کجا گذاشتهاند؟! این زندگی که با پای غریزه هم تمام میشود. زنبور عسل به آن رفاه و رشد و نظم و عدالتی رسیده که هنوز ما نرسیدهایم. آن رفاه و عدالت، نه در سوئد، نه در چین، نه در آمریکا و نه در هیچ کشور دیگری نیست. اگر هدف آن رفاه بود که این همه استعداد نمیخواستیم.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.