بریدهای از کتاب کلیدر (جلد اول و دوم) اثر محمود دولت آبادی
1403/9/16
4.5
9
صفحۀ 45
در خانهای غریبی، میهمانی، گنگ و بهتزده و درماندهای، اما همین که دستت به کاری پیوند خورد احساس میکنی که دیگر زاید نیستی ... پیوستهای. خود را حقدار میبینی ... و دلت میخواهد این حق را بیشتر از خود کنی. برای همین ذهنت مثل موشی کور در جستجو و تکاپوست تا جایی را بیابد. وجود تو در تلاش روزنهای است که نیاز به تو داشته باشد و تو خود را در آن بتپانی. دنبال کاری میگردی که زمین مانده باشد و تو آن را به انجام برسانی. چشم در پی کودکی میگردانی که زمین خورده باشد و تو آن را از روی خاک و خل بلند کنی و بالهایش را بتکانی. بالاخره پی این هستی که با وجودت بتوانی گودالی، چالهای را پر کنی و به این احساس دست بیابی که سربار نیستی ... ستونی رهاشدهای که میخواهی خودت را به چیز یا جایی تکیه بدهی ... بیتابی. رنجی پنهان از درون میجَوَدَت ... برای همین پنهانی و با موذیانهترین جلوهاش، در خود خداخدا میکنی که بر سر سفرهدارت بلایی فرود آید که تو بتوانی به یاریاش بشتابی و او را از شری برهانی تا توانسته باشی بزرگواریهای او را پاسخی گفته باشی.
در خانهای غریبی، میهمانی، گنگ و بهتزده و درماندهای، اما همین که دستت به کاری پیوند خورد احساس میکنی که دیگر زاید نیستی ... پیوستهای. خود را حقدار میبینی ... و دلت میخواهد این حق را بیشتر از خود کنی. برای همین ذهنت مثل موشی کور در جستجو و تکاپوست تا جایی را بیابد. وجود تو در تلاش روزنهای است که نیاز به تو داشته باشد و تو خود را در آن بتپانی. دنبال کاری میگردی که زمین مانده باشد و تو آن را به انجام برسانی. چشم در پی کودکی میگردانی که زمین خورده باشد و تو آن را از روی خاک و خل بلند کنی و بالهایش را بتکانی. بالاخره پی این هستی که با وجودت بتوانی گودالی، چالهای را پر کنی و به این احساس دست بیابی که سربار نیستی ... ستونی رهاشدهای که میخواهی خودت را به چیز یا جایی تکیه بدهی ... بیتابی. رنجی پنهان از درون میجَوَدَت ... برای همین پنهانی و با موذیانهترین جلوهاش، در خود خداخدا میکنی که بر سر سفرهدارت بلایی فرود آید که تو بتوانی به یاریاش بشتابی و او را از شری برهانی تا توانسته باشی بزرگواریهای او را پاسخی گفته باشی.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.