بریدۀ کتاب

جاناتان، مرغ نوروزی
بریدۀ کتاب

صفحۀ 75

جاناتان گفت : بگو من باید چه کار کنم؟ چیانگ به نجوا حرف میزد و با دقت به چشمهای مرغ جوان نگاه کرد . _ با سر عت تفکر پرواز کردن به هر جا که میخواهی... تو باید فکر کنی که هم اکنون به آنجا رسیده ای . منظور چیانگ از بیان چنین تمهیدی برای جاناتان این بود که بدن خودش را به چهل و دو اینچ بال محدود نکند و برای انجام عمل، طرح و نقشه ی قبلی نداشته باشد. تمهید این بود که طبیعت واقعی او در حد کمال یافته ای مثل هر عدد نانوشته ای در هـر مکانی در راستای فضا و ،زمان موجودیت داشته باشد. جاناتان با پشتکار روز پس از ،روز از سر زدن آفتاب تا پس از نیمه شب دنبال آن را گرفت و با وجود تلاش زیادش نتوانست بالش را به اندازه ی یک پر از جا تکان بدهد. چیانگ لحظه به لحظه تکرار میکرد. _ اعتقاد را فراموش کن تو نیازی به اعتقاد به پرواز نداری تو احتیاج به فهم پرواز داری. همه اش فقط همین است. دوباره تمرین کن.

جاناتان گفت : بگو من باید چه کار کنم؟ چیانگ به نجوا حرف میزد و با دقت به چشمهای مرغ جوان نگاه کرد . _ با سر عت تفکر پرواز کردن به هر جا که میخواهی... تو باید فکر کنی که هم اکنون به آنجا رسیده ای . منظور چیانگ از بیان چنین تمهیدی برای جاناتان این بود که بدن خودش را به چهل و دو اینچ بال محدود نکند و برای انجام عمل، طرح و نقشه ی قبلی نداشته باشد. تمهید این بود که طبیعت واقعی او در حد کمال یافته ای مثل هر عدد نانوشته ای در هـر مکانی در راستای فضا و ،زمان موجودیت داشته باشد. جاناتان با پشتکار روز پس از ،روز از سر زدن آفتاب تا پس از نیمه شب دنبال آن را گرفت و با وجود تلاش زیادش نتوانست بالش را به اندازه ی یک پر از جا تکان بدهد. چیانگ لحظه به لحظه تکرار میکرد. _ اعتقاد را فراموش کن تو نیازی به اعتقاد به پرواز نداری تو احتیاج به فهم پرواز داری. همه اش فقط همین است. دوباره تمرین کن.

12

15

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.