بریدۀ کتاب
1402/2/20
3.7
111
صفحۀ 75
جاناتان گفت : بگو من باید چه کار کنم؟ چیانگ به نجوا حرف میزد و با دقت به چشمهای مرغ جوان نگاه کرد . _ با سر عت تفکر پرواز کردن به هر جا که میخواهی... تو باید فکر کنی که هم اکنون به آنجا رسیده ای . منظور چیانگ از بیان چنین تمهیدی برای جاناتان این بود که بدن خودش را به چهل و دو اینچ بال محدود نکند و برای انجام عمل، طرح و نقشه ی قبلی نداشته باشد. تمهید این بود که طبیعت واقعی او در حد کمال یافته ای مثل هر عدد نانوشته ای در هـر مکانی در راستای فضا و ،زمان موجودیت داشته باشد. جاناتان با پشتکار روز پس از ،روز از سر زدن آفتاب تا پس از نیمه شب دنبال آن را گرفت و با وجود تلاش زیادش نتوانست بالش را به اندازه ی یک پر از جا تکان بدهد. چیانگ لحظه به لحظه تکرار میکرد. _ اعتقاد را فراموش کن تو نیازی به اعتقاد به پرواز نداری تو احتیاج به فهم پرواز داری. همه اش فقط همین است. دوباره تمرین کن.
جاناتان گفت : بگو من باید چه کار کنم؟ چیانگ به نجوا حرف میزد و با دقت به چشمهای مرغ جوان نگاه کرد . _ با سر عت تفکر پرواز کردن به هر جا که میخواهی... تو باید فکر کنی که هم اکنون به آنجا رسیده ای . منظور چیانگ از بیان چنین تمهیدی برای جاناتان این بود که بدن خودش را به چهل و دو اینچ بال محدود نکند و برای انجام عمل، طرح و نقشه ی قبلی نداشته باشد. تمهید این بود که طبیعت واقعی او در حد کمال یافته ای مثل هر عدد نانوشته ای در هـر مکانی در راستای فضا و ،زمان موجودیت داشته باشد. جاناتان با پشتکار روز پس از ،روز از سر زدن آفتاب تا پس از نیمه شب دنبال آن را گرفت و با وجود تلاش زیادش نتوانست بالش را به اندازه ی یک پر از جا تکان بدهد. چیانگ لحظه به لحظه تکرار میکرد. _ اعتقاد را فراموش کن تو نیازی به اعتقاد به پرواز نداری تو احتیاج به فهم پرواز داری. همه اش فقط همین است. دوباره تمرین کن.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.