سقراط اکسپرس عزیز!
بعد از اتمام فصل اول دیگه نتونستم مثل همیشه از خواب بیدار شم. میدونی؟ من صبح های زود رو دوست دارم، از نور خورشید و شلوغی صبح خوشم میاد اما هیچوقت از خودم نپرسیده بودم که آیا همین دلیل برای دل کندن از بالشت نرم و پتوی گرم کافیه یا نه؟!
چند روز متوالی بعد از باز کردن چشم هام از خودم پرسیدم: ارزش داره بیدار بشم؟
و دقایق نسبتا زیادی رو توی تخت خواب دنبال جواب گشتم. روز های اخیر به این نتیجه رسیدم که دلیل بیدار شدن من از خواب چیزی عمیق تر از علاقه به نور خورشید و قهوه صبحگاهیه. ریشه های روانشناختی توی این عادت پیدا کردم و حتی باعث شد ابعاد جدیدی از شخصیت و نقص های شخصیتی خودم رو کشف کنم.
سقراط اکسپرس عزیزم! میدونی چی برای من جالبه؟ این که توی فلسفه و علوم انسانی چه سوال های کوتاهی، چه جواب های بلندی دارند! سوال هایی که ممکنه به یک سطر هم نرسند اما جواب بی انتهایی داشته باشند. اون هم نه یک جواب قطعی و مسلم، بلکه جوابی که از فردی به فرد دیگه و حتی در طول سال های متفاوت عمر یک فرد تغییر کنه. فکر میکنم همین چیز ها منی که غرق در علوم تجربی بودم رو به سمت فلسفه و مفاهیم غیر تجربی سوق داد.
سقراط اکسپرس عزیزم!
تا به اینجا ی سفر که همراه تو بودم جرقه های جالبی رو توی سرم حس کردم. امیدوارم بعد از این هم برای من غافلگیری داشته باشی!