اشک های زنی که به خاطر مرگ عزیزانش می ریزد. دویدن های دختری که برای فروختن یک شاخه گل در چهارراه به گوش می رسد. هق هق پسری که برای نجات جان خود به گوشه ای پناه برده است. لب های پیرزنی که از درد بیماری توان باز شدن ندارند. چشم های پدری که در انتظار دیدن پسرش به در خیره شده است. شب های عاشقی که برای دیدن دوباره ی معشوقش بی انتها شده. ناله های پسربچه ای که زیر لگد های همکلاسی هایش بلند شده. لرزش مردی که به طناب دار خیره شده و انتظار مرگ را می کشد. فریاد های بی گناهی که برای اثبات گناه نکرده اش گوش ها را کر کرده. بغض خردسالی که خواستار مادر نداشته اش است. خون مردمی که بی هیچ دلیل بر روی زمین ریخته شده. جهانی که در تکاپو و حرکت است و خدایی که ناظر بر آن است.
ناظر بر اشک ها ، ناله ها ، فریاد ها ، درد ها ، زمین خوردن ها و ...
و فکری که ذهن بسیاری را درگیر کرده است . . . به راستی که خدایی هست؟
روی ماه خداوند را ببوس کتابی فوق العاده ، تاثیرگذار و متفاوت است. داستان درباره ی دانشجویی ست که در حال نوشتن پایان نامه خود است و موضوع آن را خودکشی یک فیزیکدان انتخاب کرده و در تلاش است تا زودتر علت این خودکشی را پیدا کند. زندگی اش را می گذراند و درگیر اتفاقات کوچک و بزرگی می اشود اما در بین همه ی این ها سوالی هست که ذهن یونس (شخصیت اصلی) را درگیر خود کرده. سوالی که در تمام لحظات در ذهنش ایجاد می شود و برای پیدا کردن جوابش ناتوان است. حالش را دگرگون کرده و توان ادامه دادن را از او گرفته است. سوالی که ذهن بسیاری از افراد را درگیر خود کرده است.
در جهان به این بزرگی خدایی هست ؟