اگه می تونستین زندگیتون رو برای نجات دادن جون یه نفر دیگه فدا کنین اینکارو میکردین؟
بیشتر ادما بر این عقیده هستن که زندگی یکبار به آدم داده میشه پس باید بهترین استفاده رو ازش کرد بعضیا فقط خیلی عادی میگدروننش بعضیا هدفی دارن که میخوان بهش برسن و بعضی ها هم برای رسیدن به مرتبه بالا دست به هرکاری میزنن تا بعد بتونن در رفا زندگی کنن اما یه سریا هم زندگیشون رو با اینکه با ارزشه برای یک نفر دیگه فدا میکننش.
این کتاب به من از خودگذشتگی رو یاد داد و اینکه تا وقت هست قدر چیزایی که دارم رو بدونم و در کل کتاب قشنگیه مطمئنن از خوندش لذت میبرین.
        

          خاطرات بخشی از وجود ما هستن چه خوب چه بد اونا جزوی از زندگی ما هستن و بعضی هاشون انقدر با ارزشن که هیچ جوره نمیتونیم فراموشش کنیم اما بعضی اوقات یه مشکلی پیش میاد که همون خاطره هم فراموش میشه پدربزرگ عاشق و دلتنگ مادربزرگ بود جوری که حتی بعد از اینکه از دستش داد توی ذهنش هنوز باهاش حرف میزد ولی کم کم آلزایمر اون خاطراتش که درباره خودشو و مادربزرگ بود رو ازش گرفت ولی بعد با حرفای نوه‌اش درباره مادربزرگ که قبلا خودش بهش گفته بود تونست باز بیادش بیاره بخش عاشقانه کتاب جذاب بود چون یک عشق پاک و واقعی رو که سال ها پا برجا بوده رو نشون میداد و اینکه چقدر از دست دادن کسی که عاشقشی میتونه سخت و ترسناک باشه.
        

          این کتاب به نظرم یه کتاب بینابینیه نه تماما خودیاریه نه تماما روانشناسیه. 
کتاب از این بحث شروع میکنه که خیلی از ما چشم باز میکنیم می‌بینیم توی‌ همه ی روابطمون یه سری الگوی ناراحت کننده رو تکرار کردیم و هر بار همون چیزای همیشگی باعث اذیتمون شدن و تجربه‌ی خودشم میگه که به واسطه‌ی محرومیت هیجانی مادرش دائما در روابطش درگیر و نگران بوده و از طرفی هم یاد گرفته بوده که برای دوست داشته شدن نباید خیلی از نیاز‌هاش صحبت کنه.
حالا میاد میگه این الگوها از الگوهای روابط کودکی ما میان و از اونجایی که مغز پدیده‌ی آشنا رو به پدیده‌ی خوب یا مفید ترجیح میده. برای مغز خوب تره که همون الگوهای کودکی رو تکرار کنه‌. 
و بعد میاد میگه همه‌ی این الگو ها و رفتارها و تنش های عصبی از بدتنظیمی سیستم عصبی ما میاد و آدم‌ها معمولا بد تنظیمی سیستم عصبیشون رو به چهار شکل نشون میدن: خشم یا فوران، مدارا یا طلبی، انجماد یا گریز. و علاوه بر این یه نظریه‌ی دیگه رو هم مطرح میکنه که ما اساسا سه بعد داریم جسم و ذهن و قلب و هر کدوم بهبودش مثل یه پیش نیاز برای اینه که سراغ درمان بعدی بریم.
ادامه‌ی کتاب بر اساس همین نظریه میاد اول به بهبود و آگاهی از جسم میپردازه بعد آگاهی از ذهن و احساسات و در نهایت هم آگاهی از قلب که همون حس‌هایی هستن که ما رو به سمت یه فرد یا هدف میکشونن.
و در دو فصل آخر هم در مورد این صحبت میکنه که بعد از درمان بدتنظیمی عصبی حالا میتونیم در روابطمون دنبال هم تنظیمی عصبی با دیگران باشیم و راهکار میده که چجوری این رو محقق کنیم.

من کتابو دوست داشتم و به نظرم همه چیزش اندازه و خوب بود ولی از اون کتاباییه که باید وقت بدیم و باهاش گام به گام پیش بریم که حال و احوالمونو بهتر کنه.