همه می میرند نوشته سیمون دوبوار
داستان درمورد دختر خودخواهی بنام روژین که در حرفه تائتر مشغوله. شخصیت خودشیفته ای داره و میخواد و یاد و نام اش بر انسانها تا ابد بمونه. در این حین با شخصی بنام فوسکا آشنا میشه. فوسکا زندگی جاودانه داره و طی این ارتباط ازش تاثیر میگیره. ادامه داستان کلا بیان سرنوشت خود فوسکاس.
دیدگاه ها و نظرات بسیار عالی نسبت به مرگ ، زندگی و معنای اون داره.
وقتی کسی زندگی جاودانه ای داشته باشه به همه چیز میتونه برسه و میل همه چیز خواهی و بهتر طلبی انسان اینو وادار میکنه و وسوسه میکنه تا به جلوتر و بهتر برسه ولی به تهش رسید و همه چیز در اختیار انسان قرار بگیره بعد مدتی شروع به پوچی میشه. خب که چی همین؟ و این بار سنگینی برای کسی هس که جاودانه.
برداشت جالبی که کردم این بود معنای زندگی و اون اصل زندگی عشق به یک زنه؛ یعنی از دید یه مرد اینطور میتونم بگم و باور دارم عشق به یک زن زندگی واقعیه و انسان رو از مُردگی به زندگی تبدیل میکنه . زن خیلی بشدت تاثیر قوی بر مرد میتونه داشته باشه حتی قوی تر از قدرت و یا پول. طی ماجراهایی که فوسکا بیان میکنه و عشق به زن هایی که داره میشه فهمید اینو.
دید زندگی از نظر یک انسان جاودانه ام جالب بود. بسیار عالی بیان شده بود.
و بیشتر از همه مانور کتاب بر روی مرگ بود گ. مرگ یک چیز جدا نشدنی از زندگیه و چه بسا ضرور که باشه.
از دستش ندین کتاب جالبیه.
به حواشی و جزئیات نپرداخته و روند داستان عالی پیش میره.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.