بریده‌ای از کتاب:
جلوی جایگاه کشیش،صفی طولانی بود. خدایا، چقدر زیادند بندگان درگاهت که معطل اندکی خوشبختی‌اند.
کتاب ما رو به تک تک لحظات زندگی مرجان خانم که شوهرش مدتیه اون رو بی‌خبر گذاشته و رفته وارد میکنه و باعث میشه و این  عمق تنهایی مرجان خانم هست که در تک تک صفحات کتاب حس میشه ولی مرجان خانم همیشه امید داره که شوهرش بالاخره برمیگرده‌.
      

        بخشی از کتاب :
ما هرگز نمی‌توانیم با قاطعیت بگوییم که روابط ما با دیگران تا چه حدی از احساسات ما، از فقدان عشق ما، از لطف ومهربانی ما، یا از کینه و نفرت ما، سرچشمه می‌گیرد و تا چه حد از قدرت و ضعف در میان افراد تاثیر می‌پذیرد.
کتاب متفاوت و درخشانیه باید کاملا با حواس جمع خونده بشه.