همیشه فکر میکردم عشق های مذهبی برای دهه ۶۰ بود و تمام شد 
گاها میگفتم دست ب عشق رسد دیگر همه چیز فراموش می‌شود 
ولی دیدم زندگی بعد از بله پر از پیچ و خم است و تازه اول قصه عاشقی 
چطور می‌شود از عشقت 
از فرزند چند ماه ات 
میگذری و می روی
یعنی چه چیزی دیده بودند که دل کندن 
قطعا چیزی بالاتر از آنچه ما در تصورمان باشد دیده اند ...
همنشینی با ارباب  ...
جاودانگی را .....

      

        اینک شوکران را ۱۷ ساله بودم خواندم
یادم است دیگر بعد از آن کتاب رمان شهدا نخواندم 
چون انقدر ارزو کردم کاش منوچهر مانده بود 
تا الان که ۳۷ ساله هستم باز با این کتاب و صوتی که از خود همسر شهید داشتم 
روزها گریه کردم ....
روز ها گریه کردم و آرام نشدم ....
کجا بودم آنها چطوری بهشت را خریدن 
من تاب یک موج را ندارم
من تاب یک ب خود پیچیدن را ندارم 
خدایا په می‌شود عشق ت جلوی چشمانت آب شود و تو لحظه ای بهم نریزی
چطور عشقت را لحظه ب لحظه تمنا کنی برای ماندن 
من آخر نفهمیدم منوچهر عاشق تر ز لیلی بود 
یا مجنون دل شوریده  تری داشت ؟

فرشته جان  ، منوچهر  را چطوری خریدی ؟
تو را به همان منوچهر قسم، به همان بها بخر برایمان  چنین زندگانی ها را 

      

        قلم بسیار زیبایی دارد 
حس انسان را به راحتی بیان میکند
حتی گاهی خود را که در آن شرایط قرار میدهی ، با قلم و بیان احساس زیبایی برخورد میکنی 
و مثل اینکه تو هگ دوست داری این درد را بکشی 
و چقدر دوست داری از توی کتاب دست گوینده را بفشارید و بگویی منم با ت. احساس هم دردی میکنم 
فوق العاده زیبا بود 
      

        زیبا تر از ابن کتاب ندیدم 
و تنها کتابی بود که من را به فکر وا داشت 
که پروفسور ی که با اینجا رسیده است با چه سختی مواجهه شده آیت 
خمیده در تصورم پروفسور ها را پول دار و بدون دغدغه میدیم که به اینجا رسیده اند
و مهمتر از همه اصلا در ذهنم نمیگنجد این همه اختراع 
این همه تحصیل 
و مانده ام من که هیچ فایده ای برای خود و دیگری ندارم کجای این  چرخه هستم
قطعا برد با آنها ست 
بهشت سزوار شماست .....