مهر تاریخ عضویت:تیر 1403 مهر دنبال کردن @Supernova 2 دنبال شده 2 دنبال کننده کتابدوست(29 کتاب)58امتیاز دنبال کردن0یادداشت0امتیاز0لیستکتابخانه نمایش کتابخانه خواندهام 29 کتاب در حال خواندن 0 کتاب خواهم خواند 0 کتاب یادداشتها این کاربر هنوز یادداشتی ننوشته است. باشگاهها این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست. چالشهالیستها این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است. بریدههای کتاب مهر 1403/4/26 سال بلوا عباس معروفی 4.1 174 صفحۀ 101 لابد بلوا در یک درگیری تن به تن خاموش میشد، اما همهی مردم میدانستند که بلوا بر سر این دو تن نبود، بر سر هیچ آدمی نبود، بر سر خاک هم نبود، به خاطر عشق و گرسنگی هم نبود. میرزا حسن گفت: ((خاک بر سر آدمهایی که نمیدانند سر چی دارند میجنگند.)) 0 0 مهر 1403/4/26 سال بلوا عباس معروفی 4.1 174 صفحۀ 81 سروان خسروی پا کوبید: ((حکم میکنیم که این دار را بسازی. من میخواهم اینجا را بهشت کنم. تو نمیخواهی مردم راحت باشند؟)) و دوباره داخل شد. ((تمام بهشت خدا را بگردی یک دار پیدا نمیکنی.)) شب دوم 0 0 مهر 1403/4/25 سال بلوا عباس معروفی 4.1 174 صفحۀ 42 غم همهی عالم را تو سینهی من جا داده بودند. بهجای هوا انگار سرب میبلعیدم، گفتم: ((نمیدانم چرا یکهو دلم گرفت.)) و مگر نمیشود آدم در کودکی یاد سالهای بعد بیفتد؟ شب یکم 0 13 مهر 1403/4/25 سال بلوا عباس معروفی 4.1 174 صفحۀ 36 آن شب رزمآرا به ما گفت که هیچگاه رو به خدا نماز نخواندهایم، رو به هندوستان ایستادهایم. و گفت باید خدا را شکر کنیم که رو به روسیه نایستادهایم. همهی عبادات ما باطل است، و خدا قاصمالجبارین است. من همیشه فکر میکردم خدا ارحمالراحمین است. شب یکم 0 0 مهر 1403/4/25 سال بلوا عباس معروفی 4.1 174 صفحۀ 13 چرا بوی خاک میدادم؟ شاید اگر از چوب ساخته شده بودم، حالا بوی کاج میدادم. شب یکم 0 7 فعالیتهافعالیتی یافت نشد.
مهر تاریخ عضویت:تیر 1403 مهر دنبال کردن @Supernova 2 دنبال شده 2 دنبال کننده کتابدوست(29 کتاب)58امتیاز دنبال کردن0یادداشت0امتیاز0لیستکتابخانه نمایش کتابخانه خواندهام 29 کتاب در حال خواندن 0 کتاب خواهم خواند 0 کتاب یادداشتها این کاربر هنوز یادداشتی ننوشته است. باشگاهها این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست. چالشهالیستها این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است. بریدههای کتاب مهر 1403/4/26 سال بلوا عباس معروفی 4.1 174 صفحۀ 101 لابد بلوا در یک درگیری تن به تن خاموش میشد، اما همهی مردم میدانستند که بلوا بر سر این دو تن نبود، بر سر هیچ آدمی نبود، بر سر خاک هم نبود، به خاطر عشق و گرسنگی هم نبود. میرزا حسن گفت: ((خاک بر سر آدمهایی که نمیدانند سر چی دارند میجنگند.)) 0 0 مهر 1403/4/26 سال بلوا عباس معروفی 4.1 174 صفحۀ 81 سروان خسروی پا کوبید: ((حکم میکنیم که این دار را بسازی. من میخواهم اینجا را بهشت کنم. تو نمیخواهی مردم راحت باشند؟)) و دوباره داخل شد. ((تمام بهشت خدا را بگردی یک دار پیدا نمیکنی.)) شب دوم 0 0 مهر 1403/4/25 سال بلوا عباس معروفی 4.1 174 صفحۀ 42 غم همهی عالم را تو سینهی من جا داده بودند. بهجای هوا انگار سرب میبلعیدم، گفتم: ((نمیدانم چرا یکهو دلم گرفت.)) و مگر نمیشود آدم در کودکی یاد سالهای بعد بیفتد؟ شب یکم 0 13 مهر 1403/4/25 سال بلوا عباس معروفی 4.1 174 صفحۀ 36 آن شب رزمآرا به ما گفت که هیچگاه رو به خدا نماز نخواندهایم، رو به هندوستان ایستادهایم. و گفت باید خدا را شکر کنیم که رو به روسیه نایستادهایم. همهی عبادات ما باطل است، و خدا قاصمالجبارین است. من همیشه فکر میکردم خدا ارحمالراحمین است. شب یکم 0 0 مهر 1403/4/25 سال بلوا عباس معروفی 4.1 174 صفحۀ 13 چرا بوی خاک میدادم؟ شاید اگر از چوب ساخته شده بودم، حالا بوی کاج میدادم. شب یکم 0 7 فعالیتهافعالیتی یافت نشد.