اگر این کتاب رو قبلا خونده بودم در طول داستان مدام از خودم میپرسیدم: مگه میشه؟ امکان نداره آدمای امروزی از ترس جان و منافع خودشون با همدیگه چنین رفتارهایی داشته باشن.
ولی منِ امروز بعد از دیدن دوران کرونا یا حتی نزدیک ترین مثالش، بعد از دیدن جنگ آدما توی صف های پمپ بنزین و نانوایی و بعد از دیدن مغازه دارهایی که در عرض یک شبانه روز قیمت کنسرو و آب معدنی هاشون پنج برابر شد با قاطعیت میگه بله که میشه! معلومه که امکان داره!
انگار کل تاریخ تمدن بشر یک لایهی نازک یخ روی یه دریاچهی عمیقه! و ما با اطمینان هرچه تمام به این بشر به اصطلاح متمدن، داریم روی این لایهی نازک پاتیناژ میریم فارغ از اینکه همه جاش ترک خورده...
و برای نابود شدن کامل این لایه، فقط یه سنگ بزرگ نیازه؛ یه سنگ بزرگ که شاید بتونیم یک بحران تعبیرش کنیم و نتیجه بگیریم فقط یک اتفاق و بحران برای انسان ها کافیه تا تمام چیزی که بهش میگیم "اخلاقیات و کرامت بشری " در کوتاه ترین زمان ممکنه درهم بریزه و بشکنه.
روش روایت ساراماگو رمان خوندن رو از صرفا "خواندن یک توصیف" به "زندگی کردن یک تجربه" بدل میکنه و شاید از خوش شانسی من بود که این کتاب رو زمانی خوندم که جامعهای که توش زندگی میکنم دقیقا وسط تجربهی یک بحران نسبتا مشابه با بحران کتاب بود؛ تلاش کردم تجربهای که دارم زندگیش میکنم رو با تجربه های زیستهی شخصیت های کتاب یکی کنم، بهشون فکر کنم و در نهایت به قدر درک و فهم اندک خودم تحلیلشون کنم.
رفت تو دستهی بهترین رمان هایی که خوندم❤️