به معنای واقعی کلمه شاهکار بود.
فارغ از تصویرسازی و فضاسازی بینظیر، شخصیت ها بسیار برام آشنا بودن، به خصوص شخصیت آیدین، اگرچه میشه اون رو به عنوان "بخشی از منِ سرکوب شدهی درون" هم تعبیر کرد، ولی من ترجیح دادم تشبیهش کنم به یکی از آدم هایی که همیشه تو زندگیم تحسینش میکردم و هیچوقت فرصت نشد انقدر خوب بشناسمش:
آیدین؛ آیدین صبور و نجیب، آیدین نازنینی که بیان بزرگی و ژرفای اندیشهاش در روال ناروا و قالب های معجوج مرسوم نمیگنجد. آیدینی که با شکیبایی و پختگی تمام، سوختن زندگیاش را نظاره گر بود و محکوم بود به تاب آوردن؛ آیدینی که هیچ کس نتوانست درکش کند، مگر یک زن.
شاید آیدین یک معمای شاعرانه بود، یک معمای شاعرانه که برای گشوده شدن به عشق نیازمند بود و تنها بخشندهی عشق زن است(همانطور که تنها سلبکنندهاش). با قدم گذاشتن در جهان آیدینِ پس از سرمه به وضوح میتوان متوجه شد که در نظر نویسنده، زن، خود جهانی است آفرینندهی شوق و شعر و شأن و شعور. جهان بی زن، سرد و تاریک و مکنده است. او در فراخنای جان خود، زیبایی می آفریند. جان پرور است. عشق با او تفسیر می شود و مهر و نوازش های مادرانهاش، شیرین ترین لبخند را بر لبان عاشق خسته می نشاند. و به گمانم همین است که جناب معروفی در رقص افکار خود با زبان زندگی آیدین، به تعریفِ بلندای زن پرداختهاست.
با آیدین اشک ریختم، سوختم، بلند شدم، تنهایی در سرمای اردبیل قدم زدم، عاشق تاب خوردن موهای سرمه شدم، برای آیدا آتش گرفتم، با "دایی" گفتن های سهراب خندیدم و در تمام پاراگراف های موومان دوم با اشتیاق منتظر باز شدن پوتشکا بودم...
آیدین برایم فراموش نشدنی خواهد بود.
-آیا کسی میتوانست بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد، و آدم را به چه ابدیتی نزدیک میکند؟ آدم پر میشود. جوری که نخواهد به چیزی دیگر فکرکند. نخواهد دلش برای آدم دیگری بلرزد و هیچگاه دچار تردید نشود.