قسمتی که به توصیف خیال پردازی پرداخته بود خیلی زیبا و ملموس بود واسم، چون اونو زندگی کرده بودم.
در اين بيغوله ها آدم هاى خيلى عجيبى زندگى مى كنند. اين ها خيال پر دازند، بله، خيال پرداز. اكر اين كلمه برايتان كافى نباشد و تعريف دقيق ترى بخواهيد مى گويم كه اين ها آدم نيستند، بلكه موجوداتى هستند ميان آدم و حيوان. اين ها اغلب اوقات در جاي، هر كوشهاى، كنج وكنار پنهانى مى خزند، انگارى مى خواهند خود رااز روشنايى روز هم پنهان كنند. وقتى به اين كنج دنجشان رسيدند همان جا مى چسبند، مثل يك حلزون. دست كم از اين حيث شباهت زيادى دارند به جانور جالبى كه هم جانور است هم لانه ى جانور واسمش لاك پشت است. حالا شما خيال مى كنيد چرا اين قدر به اين لاكشان دل بسته اند؟
جهاره يوارى اى كه رنكَش حتماً ازكيك سبز شده و دوده زده و به قدرى غم انگيز است و به قدرى پر از دود سيگاركه آدم در آن خفه مى شود؟ جرا وقتى يكى از دو سه آشناى اين آدم مضحك به ديدندش مى آيد (كه البته همين دو سه نفرهم به تدريج فراموشش مى كنند) اين جور دستپاجه مى شود و خجالت مى كشد و پريشان مى شود وبا او طورى برخورد مى كندكه انگارى ساعتى پيش در همين دخمه مرتكب جنايتى شده است، انگار اوراق بهادار جعل مى كرده يا اشعار تندى مى كَفته تا همراه نامه اى بى امضا به دفتر روزنامه اى بفرستد..
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.