ز دست زری را در دست گرفت و پیامبرانه افزود:
من دیگر آفتاب لب بومم اما از این پیرمرد بشنو جانم.
در این دنیا همه چیز دست خود آدم است حتی عشق،حتی جنون،حتی ترس.آدمیزاد میتواند حتی اگر بخواهد کوه ها را جابجا کند.میتواند آبها را بخشکاند.میتواند چرخ و فلک را بهم بریزد.آدمیزاد حکایتی است.میتواند همه جور حکایتی باشد.حکایت شیرین،حکایت تلخ،حکایت زشت…و حکایت پهلوانی…بدن آدمیزاد شکننده است اما هیچ نیرویی در این دنیا به قدرت نیروی روحی اونمیرسد به شرطی که اراده و وقوف داشته باشد