امیرحسین فیضی

امیرحسین فیضی

@FarbodFeyzi

1 دنبال شده

1 دنبال کننده

یادداشت‌ها

        واقعیت چند روزی هست که تمومش کردم ولی نمیدونستم براش چی بنویسم که نه سیخ بسوزه نه کباب😅
نمیتونم بگم کتاب بدی بود ولی با خوب بودن  هم فاصله داره
این کتاب بصورت روایتی از خود حاج همت و یا همراهانش از سختی ها و فراز و نشیب هایی که شهید همت توی دوران فرماندهیش داشت  پرداخته و بنظرم از این لحاظ خیلی خوب عمل کرده .
اما مشکل و ایراد اصلی این کتاب اینجاست که بصورت پیوسته عمل نکرده؛ 
مثلا اومده از روایتی از همراهان شهید همت از عملیات والفجر یک گفته و بعدش رفته سراغ روایتی دیگه از یکی دیگه از همراهانش از عملیات بیت المقدس و بعد دوباره برگشته به مشکلاتی که همت توی عملیات والفجر یک داشته.
از کلمات جدید استفاده کرده و میتونم بگم با خوندش قطعا با یکسری واژه جدید رو به رو میشید ک این برای من  جذاب بود(البته بعضی جاها هم انقد کلمه جدید بود نمیتونستم خود کلمه رو بخونم ولی جوری نبود که رشته کلام در بره).
یک مقدار قلم خشک و ادبی ای داشت  یعنی بعضی جاها حس میکنی نامه نگاری اداری داری میخونی(البته از نظر من).
و به نظرم دونستن اطلاعات کوچیک از عملیات های دفاع مقدس خیلی خوندن کتاب رو براتون جذاب تر میکنه.
کتاب  یجورایی روایتیه و اینطور نیست که زندگینامه‌ی کاملی از شهید همت رو گفته باشه.
در کل کتاب مفیدیه.
      

1

2

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

رهنامه؛ فلسطین

1

رهنامه؛ فلسطین

1

مردی در تبعید ابدی: بر اساس داستان زندگی ملاصدرای شیرازی صدرالمتالهین

8

آبنبات لیمویی
          تو اتوبوس نشسته بودم. سرم رو از سمت راست به شیشه‌ی اتوبوس تکیه داده بودم و غرق در کتاب خوندن بودم. لبخندی رو لب هام بود و این لبخند بعضی موقع‌ها بیشتر جون می‌گرفت چون داشتم تلاش میکردم جلوی خنده‌م رو بگیرم. اتوبوس چند دقیقه تو ترافیک یک جا وایساده بود که یکهو یه نگاه سنگین رو حس کردم و متوجه شدم راننده‌ی ماشینی که ماشینش تو ترافیک کنار اتوبوس پایین پنجره‌ای که من نشستم بود، از پایین زل زده و داره منو نگاه میکنه.
همون موقع بود که لبخند ناشی از خنده از بین رفت و منم برگشتم از بالا اون راننده رو نگاه کردم و به هم زل زدیم. همون موقع راننده از پایین با دقت جلد کتاب رو نگاه کرد و سعی میکرد اسم کتاب رو بخونه، باز منو نگاه کرد و نگاهشو دزدید و همون جور که تو ترافیک مونده بودیم، گوشیش رو برداشت و وارد گوگل شد. من هنوز داشتم از بالا نگاهش میکردم که ببینم میخواد چیکار کنه. اول تو گوگل سرچ کرد "آبنبات لیمویی" و نتایجی که براش اومد جوابی که میخواست نبود چون گوگل براش آبنبات هایی که مزه‌ی لیمویی دارن اورد. سریع سرچش رو تغییر داد به "کتاب آبنبات لیمویی" و این سری نتیجه براش خوشایند بود. وارد اولین سایت شد و شروع کرد به خوندن درمورد کتاب. ترافیک روون شد و اتوبوس از اون راننده جلو زد و من دیگه نفهمیدم آیا اون آقا هم مثل من از کتاب خوشش اومد؟ و آیا فهمید چرا با لبخند داشتم کتاب رو میخوندم؟

شبیه این اتفاق تو طول مدتی که این کتاب رو میخوندم تقریبا روزانه می‌افتاد. زمان هایی که تو مترو کاملا غرق در کتاب بودم و یکهو لبخند عمیقی میزدم و این حرکت نگاه‌های دیگران رو به سمت من جلب می‌کرد و میتونستم تو نگاهاشون بخونم که میگن «دختره دیوانه‌س؟» یا مثلا « چه الکی دلش خوشه!»

و مطمئنم این شرایط رو فقط و فقط با مجموعه آبنبات‌ها میشه تجربه کرد نه چیز دیگه‌ای.
خیلی ناراحتم که این مجموعه تموم شد چون احتمالا ادامه‌ای نخواهد داشت.
ولی خیلی خوشحالم که جلدهای قبلیش رو از خیلی قبل خوندم. در چاپ امسال همه‌ی کتاب‌ها که جلد آخر یعنی آبنبات لیمویی هم بهش اضافه شد طرح جلدشون تغییر کرد و بنظرم با این کار گند زدن!
خوشحالم که فقط یدونه از کتاب‌های این مجموعه رو با این جلد جدیدِ زشت دارم.

ترتیب درست این مجموعه ۵ جلدی:
آبنبات هل‌دار
آبنبات پسته‌ای
آبنبات دارچینی
آبنبات نارگیلی
آبنبات لیمویی
        

10

آبنبات لیمویی

3

برچیدن کتابخانه ام: یک مرثیه و ده گریز

16