میخوام درباره آقای کالینز و وقاحت آینه ی مرد سالاری و مرد ها و زن های متعصب و کوته فکر و ابله، کسی که باعث میشد بخوام کتابو آتیش بزنم و با تمام قدرت پرت کنم صحبت کنم!
کالینز دائم دماغ درازشو توی هر سوراخی که بهش مربوط نیست میکنه چون کشیشه و خب جامعه اون زمان این اجازه رو بهش میداده. از پیشنهادهای بهاصطلاح "خیرخواهانه"اش برای ازدواج با یکی از دخترای بنت، تا خواستگاری های قطاریش و در اواخر سرزنش آقای بنت بخاطر قبول کردن لیدیای خطا کار به خونه اش.
متاسفانه هنوزم کالینز هارو در جامعه مدرن داریم: وقتی یه دختر خطایی میکنه، همه انگشت اتهام سمتشه، خانوادهش باید عاقش کنن، و هیچکس پشتش نیست.
خواستگاریش از بانو بنت و قبول نکردن «نه»؛ منو یاد مردهایی انداخت که قبول نمیکنن "نه یعنی نه" مگر اینکه بدونن مردی توی زندگیته! اینا به مرد تخیلی بیشتر از زنی که روبروشون ایستاده احترام و ارزش قائلن. جای تاسف داره هنوزم توی خیلی از جوامع، زنها برای شنیده شدن باید از فیلتر یه مرد عبور کنن.
این نوکر پول (کالینز) جلوی هر شخصیت پولدار دامنش از دست میره😂، انقدر دولا راست میشه که منکه میخوندم کالری میسوزوندم و وزنم کم میشد، فقط دنبال اینه که مثل زالو به آدمای ثروتمند بچسبه و تعریف و تمجید کنه.