عصر اساطیر؛ دریای سایه ها

عصر اساطیر؛ دریای سایه ها

عصر اساطیر؛ دریای سایه ها

کلی آرمسترانگ و 1 نفر دیگر
3.3
3 نفر |
1 یادداشت
جلد 1

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

4

خواهم خواند

2

در جنگل مرگ، جایی که بدترین مجرمان امپراتور به آنجا تبعید می شوند، خواهران دوقلو، موریا و آشین، موظف می شوند وظیفه ای خطرناک را انجام دهند. چون آن ها محافظ و جستجوگر هستند و هر سال باید اشباح خشمگین و ملعون را به آرامش برسانند. اما امسال، اشباح آرام نمی گیرند...موریا و آشین که مورد تهدید مجرمی قدیمی قرار گرفته اند، باید در اسرع وقت امپراتور را از تهدیدی خطرناک آگاه کنند. خواهرها که دزدی بی پروا و جنگجویی با سابقه خانوادگی سیاه همراهیشان می کنند، هنگام عبور از صحرا با هیولا های افسانه ای رو به رو می شوند و با آن ها می جنگند؛ اما دشمنان خبیث دیگری نیز دربار امپراتور منتظر آن ها هستند.و رازی که برای همیشه تعادل بین دو دنیا را به هم میزند...دریای سایه ها، جلد اول مجموعه سه جلدی عصر اساطیر، داستان خیالی سیاهی را روایت می کند که در آن اشرار در سایه ها پنهان شده اند و هیولاهای مرگبار به شکل انسان ظهور می یابند...

لیست‌های مرتبط به عصر اساطیر؛ دریای سایه ها

همیشه با من بمان: آیا می توان به یک شبح وفادار بود؟در کنار توعصر اساطیر؛ دریای سایه ها

از ادبیات کودک و نوجوان چه بخوانیم ؟

16 کتاب

کتاب‌ها، دروازه‌های جادویی‌ای هستند که ما را به سرزمین‌های ناشناخته، ماجراجویی‌های هیجان‌انگیز و لحظات آموزنده رهنمون می‌کنند. در میان این گنجینه‌های بی‌نظیر، کتاب‌های کودک و نوجوان جایگاه ویژه‌ای دارند. این کتاب‌ها با زبان ساده و گیرا، تخیل کودکان را بالنده می‌کنند، به آن‌ها در شناخت دنیای پیرامونشان کمک می‌کنند و ذائقه‌ی آن‌ها را برای مطالعه و یادگیری پرورش می‌دهند. در این لیست، به معرفی تعدادی از بهترین کتاب‌های کودک و نوجوان در ژانرهای مختلف می‌پردازیم. کتاب‌هایی که با داستان‌های جذاب، شخصیت‌های دوست‌داشتنی و تصاویر زیبا، لحظات شادی و آموزنده‌ای را برای کودکان و نوجوانان رقم خواهند زد. این لیست شامل کتاب‌هایی در دسته‌بندی‌های زیر خواهد بود: داستان‌های کلاسیک: این دسته شامل کتاب‌هایی می‌شود که نسل‌های متعددی از کودکان و نوجوانان با آن‌ها خاطره دارند. داستان‌های فانتزی : این دسته شامل کتاب‌هایی می‌شود که به دنیای جادو، افسانه‌ها و موجودات خیالی می‌پردازند. داستان‌های علمی تخیلی: این دسته شامل کتاب‌هایی می‌شود که به آینده، فضا و دنیای ناشناخته‌های علمی می‌پردازند. داستان‌های واقع‌گرایانه: این دسته شامل کتاب‌هایی می‌شود که به زندگی روزمره، مشکلات و احساسات کودکان و نوجوانان می‌پردازند. کتاب‌های آموزشی: این دسته شامل کتاب‌هایی می‌شود که به آموزش مفاهیم علمی، تاریخی، جغرافیایی و... به کودکان و نوجوانان می‌پردازند. امیدوارم این لیست بتواند راهنمای مناسبی برای انتخاب کتاب‌های مناسب برای کودکان و نوجوانان باشد.

یادداشت‌های مرتبط به عصر اساطیر؛ دریای سایه ها

            به نام خدا

اشتباه نکنم یک یا دوسال پیش این کتاب رو خوندم و بعد تصمیم گرفتم ادامه‌اش ندم( الان پشیمونم🗿)
ما با یه داستان فانتزی رو به رویم،اما نه اون مدلی که از نوک انگشتاشون جرقه بزنه بیرون و دشمناشون رو کباب کنه،برعکس. 
از قدرتهای این مدلی خبری نیست،بلکه ما با ارواح سرگردونی که نیاز به نوازش دارن رو به رو هستیم که یکی باید اونا رو به دنیایی خودشون راهنمایی کنه.
این وظیفه کیه؟
آشا و آموریا(امکانش هست اسما رو درست نگفته باشم) خواهران دوقلوی که در بدو تولد یکی‌شون باید نابود می‌شد اما با فدا شدن مادرشون این قضیه منتفی شد.
دخترای ما مسئول رتق و فتق کردن این ارواح سرگردانن. آموریا از نظر روحی قدرتمند تره و فرماندهی با اونه،آشا دختر کم‌رویه که زیاد خودش رو قبول نداره.
اونا در شهر دور افتاده‌ی ساکنن که جنگل مخوفی در نزدیکیشه.همه چی هم از اونجا شروع شد.
کم کم اتفاقات غیر منتظره‌ای میوفته و کسی که توقعش نمی‌رفت خطای بزرگی مرتکب میشه ،همچنین پای یه دزد اعدامی به داستان باز میشه( البته پاش باز بود،باز تر شد)

در جلد یک نویسنده با عجله مارو از خیلی چیزا رد کرد و سوالای زیادی برامون به وجود اورد که در نگاه اول( نگاه دو سال پیشم) به نظر گیج کننده به نظر می رسید و خواننده رو اذیت می‌کرد.
اما خب الان که نگاه میکنم با خودم میگم کاش دو جلد دیگه‌رم میخوندم تا قشنگ دستم میومد نویسنده قصدش چی بوده.

اهان اینم بگم،نویسنده به اسطوره‌های ژاپنی علاقه خاصی داشته😂

بخشی از کتاب🍃

رنان همراه بقیه کنار آتش نشست و آخرین شام شان را در اصطبل حیوانات خوردند. وقتی از باریکه راه های طولانی می گذشتند، مجبور بودند از خودشان مراقبت کنند. سلاحی نداشتند و در جنگل، زمزمه ی مرگ به گوش می رسید. در آخرین وعده غذایی شان، آب، ماهی خشک و برنج پخته خورده بودند. دست کم آب تمیز بود، البته هوا تاریک تر از آن بود که او بتواند درباره ی آن نظر بدهد. پدرش کنار او، بی حرکت نشسته و به آتش خیره شده بود. دو تبعیدی به غذای دست نخورده اش نگاه می کردند. به محض آن که عموی رنان سرش را برگرداند، کسی تکه ماهی او را قاپید و بلافاصله مچ دستش به زمین میخکوب شد. رنان گفت: بندازش. تو یه کوچولوی... رنان به او فرصت نداد جمله اش را تمام کند. مشت رنان ضربه محکمی به گلوی او وارد آورد. نفس مرد بند آمد و درحالی که می کوشید نفس بکشد، چشم هایش از حدقه بیرون زده بود. بقیه قهقهه زدند. رنان می دانست آن ها از پیروزی او شادی نمی کنند؛ اگر درحالی که خنجر در شکمش فرورفته بود، نقش زمین می شد، بیش تر هم می خندیدند. آن سوی جاده، چشمش به سه تبعیدی مرده افتاد. قاتل های شان یک دیگر را تشویق می کردند. می دانست که مرگ تا یکی دو دقیقه ی دیگر موسیقی یکنواختش را سر خواهد داد.