معرفی کتاب ماهی سیاه کوچولو اثر صمد بهرنگی

ماهی سیاه کوچولو

ماهی سیاه کوچولو

3.9
9 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

18

خواهم خواند

2

شابک
9750229528427
تعداد صفحات
42
تاریخ انتشار
1398/8/30

توضیحات

        ماهی سیاه کوچولو کتاب فارسی زبان شناخته شده ای است که توسط صمد بهرنگی نوشته شده است. این کتاب به طور گسترده ای به عنوان یک تمثیل سیاسی در نظر گرفته شد و در ایران قبل از انقلاب ممنوع شد. به غیر از داستان قابل توجه آن ، تصاویرگری کتاب که توسط فرشید مثقالی انجام شده بود در سال 1974 جایزه هانس کریستین اندرسن را به دلیل "کمکهای ماندگار" خود به عنوان تصویرگر کودکان دریافت کرد. ترجمه های مختلف کتاب در کشورهای مختلف منتشر شده است. جدیدترین ترجمه کتاب به زبان انگلیسی در سال 2015 با تصاویر اصلی خود منتشر شد.
داستان از طریق یک ماهی پیر گفته می شود که با 12000 کودک و نوه هایش صحبت می کند. او سفر یک ماهی سیاه کوچولو را توصیف می کند که امنیت برکه ی محلی خود را رها می کند تا بتواند به ماجراجویی در جهان بپردازد.
ماهی سیاه کوچولو فکر می کند که دنیا چیزی بیشتر از آن برکه ای است که در آن زندگی می کنند پس تصمیم می گیرد تا انتهای آن را برود. مسیر ماهی سیاه کوچولو از یک آبشار می گذرد و در امتداد طول رودخانه به دریا منتهی می شود. در طول راه ، ماهی با چندین شخصیت جالب از جمله یک مارمولک که به او کمک می کند و نیز یک پلیکان ترسناک را ملاقات می کند. ماهی سیاه کوچولو به کمک خرد و شجاعتش ، به دورها سفر می کند و...
کتاب ماهی سیاه کوچولو برای کودکان نوشته شده است اما برای بزرگسالان نیز جذاب خواهد بود و تا مدت ها به عنوان بیانیه غیر رسمی سازمان چریک های فدایی خلق ایران شناخته می شد.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به ماهی سیاه کوچولو

لیست‌های مرتبط به ماهی سیاه کوچولو

یادداشت‌ها

          مورد علاقم بوددددد...
بچه که بودم کتاب زیاد میخوندم ولی وقتی میرفتم توی شهره دیگه نمیتونستم کتابی همراه خودم ببرم.خونه مامان بزرگم یک ساعت و نیم با ما فاصله داشت و من وقتی میرفتم اونجا حوصلم سر میرفت.خاله هام کتاب میخواندن ولی به درد بچه ۷ ساله نمیخورد. ی روز خالم که معمار بود از سر کار برگشت و ی کتاب همراه خودش اورد. چشمام برق زدن. خالم گفت که اینو از توی ی خونه ی قدیمی پیدا کرده و من عاشقش شدم و شروع کردم به خوندنش. چند سال همونجا توی قفسه کتاب خالم ماند تا اینکه من شروع به دیدن تاسیان کردم. توی اون سریال ی سکانس امیر و شیرین دارن برای بچه ها کتاب میخونن که من وقتی جلد کتاب خالمو دیدم خیلی خوشحال شدم بعدش که رفتم پیشش گفتم که این کتابو داری؟ گفت که این کتابو داده به دختر داییم و دیگه بهش پس نداده. منم عصبانی و شاکی از دختر داییم پرسیدم که کتاب کجاست اونم گفت نمیدونم شاید با آشغال ها انداختمش دورررر.
بچه ها اون ی کتاب عادی نبود. اون کتاب چاپ قدیم بود و معلوم نیست چقدر اتفاق ها برای اون کتاب توی اون خونه افتاده بود.من دست از پا دراز تر چاپ جدیدش رو گرفتم و خواندم.هیچ چیز مثل اون کتاب نشد ولی بازم عاشق داستانش شدم.
        

6