بهترین قصه‌ها و داستان‌های کوتاه

بهترین قصه‌ها و داستان‌های کوتاه

بهترین قصه‌ها و داستان‌های کوتاه

گی دو موپاسان و 1 نفر دیگر
0.5
1 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

1

خواهم خواند

0

شابک
1000000000000
تعداد صفحات
362
تاریخ انتشار
_

توضیحات

کتاب بهترین قصه‌ها و داستان‌های کوتاه، مترجم اصغر فرمانفرمائی قاجار.

یادداشت‌ها

          بالاخره بعد از یک هفته جون کندن این کتاب رومخ رو تموم کردم و کاملا مطمئن شدم که از داستان‌های کوتاه اصلا خوشم نمیاد
اگه کتاب مال خودم بود نصفه ولش می‌کردم و ابدا وقتمو سر خوندنش تلف نمی‌کردم، ولی چون امانت بود و می‌دونستم دیگه هیچوقت نمی‌تونم دوباره بخونمش، تا آخر خوندمش. 
واقعا نمیتونم درک کنم این نویسنده دقیقا چرا بخاطر داستان های کوتاه و قصه‌هاش معروفه و تحسین شده؟
از مجموع ۲۷ داستان و قصه‌ای که تو کتاب اومده بود، فقط ۴ مورد بود که یکم نظرمو جلب کردن. بقیه خیلی چرت و بی‌خود و بی سر و ته بودن و آخر تقریبا تمام داستان‌ها به جز اون ۴ تا این سوال برام ایجاد میشد: خب که چی؟ الان چه نتیجه‌ای باید بگیرم؟ این داستان دقیقا چه چیزی به من اضافه کرد؟
بدترینشون داستانی بود با عنوان منظومه. بشدت مسخره، چرت، مستهجن و حال به هم زن بود. دلم می‌خواست آخرش بالا بیارم. کاش هیچوقت چشمم بهش نمی‌خورد. اصلا نمیتونم فاز نویسنده رو از نوشتن این بفهمم🤌🤌🤌🤌
تنها چیزی که به ذهنم می‌رسه اینه که شاید نویسنده با این قصه‌ها قصد داشته سنگدلی و خودخواهی مردم رو نشون بده و به اونا اعتراض کنه

و اما اون ۴ داستانی که نظرمو جلب کردن به ترتیب این ۴ تا بودن (خلاصه داستان‌ها رو تو نظرات همین یادداشت نوشتم، خوندنشون خالی از لطف نیست):

گلوله‌پیه: می‌تونم بگم گلوله پیه تنها داستانی بود که ته داشت و همینطور تنها داستانی که ارزش خوندن داشت. شخصیت پردازی ها خوب بودن. احساسات به خوبی منتقل می‌شدن. و میشد ازش نتیجه گرفت.
این داستان برای من چند تا نکته داشت:
- درسته روسپی‌گری اصلا قابل توجیه نیست ولی بعضی از آدما هستن که بدون تن فروشی، فاسد، بی ارزش و لاشخورن. حواسمون باشه جز این قماش نشیم و خودمون رو بخاطر تکبر، غرور و خودخواهیمون از یه فاحشه پایین تر نیاریم.
- محبتمون رو خرج هر کسی نکنیم.
- هدف وسیله رو توجیه نمی‌کنه.
*گلوله پیه در این داستان لقب یه زن روسپی بخاطر چاقیش بود.

مادام باپتیست: چقدر تلخ بود این داستان. بیخود نیست انقدر توی اسلام غیبت و تهمت و مسخره کردن منع و نکوهش شده و بی‌خود نیست که اینهمه به کنترل زبان توصیه شده. چه حرفایی که از سر لحظه‌ای عصبانیت گفته می‌شه و زندگی فرد مقابل رو به آتیش می‌کشه. چقدر پست و کثیف بودن آدم‌های این داستان و چقدر سزاوار تنبیه و مجازات. هنوزم دلم کبابه برای زنی که توی این داستان قربانی پچ‌پچ‌ها و لودگی ملت شد و همین‌طور برای شوهر بیچاره‌اش. خدایا هیچوقت دست داشتن توی همچین اتفاقی رو توی سرنوشت ما قرار نده.🤲🤲🤲

گردن‌بند: این یکی جالب بود، هر چند متاسفانه پایان بازی داشت و از پایان باز خوشم نمیاد. داستان در مورد یه اشتباه بود. اشتباهی که از سر ترسیدن برای گفتن حقیقت بوجود اومد و تاوانش ده سال زندگی سخت بود. البته بنظرم این ظاهر قضیه بود، باطن ماجرا یه امتحان بود و تغییری که در پی این امتحان اومد. داستان عبارت آموزی بود در کل.

عمویم ژول: تنها داستانی که میشد درش انسانیت رو دید. بین اونهمه داستان با شخصیت‌های بی رحم این یکی واقعا غنیمت بود. 

یه داستان هم این وسط بود به اسم ننه جنگلی، که خوندنش ناراحت و غمگینم هر چند از این دست داستان ها کم نبود ولی اونا بیشتر اعصاب‌خردکن بودن تا ناراحت کننده. نتیجه اش برای من اهمیت قانون قصاص بود و اینکه با این قانون حداقل بی گناهی این وسط نمی‌میره.

در نهایت یه پیشنهاد برای بهخوان دارم: لطفا یه بخش برای کتاب‌هایی که ولشون میکنیم و دیگه قرار نیست بخونیم و به نوعی مثل پرونده مختومه می‌مونن اضافه کنین.

‼️ داستان‌ها رو تو نظرات این یادداشت می‌نویسم ‼️
        

13