کلیدر کلیدر محمود دولت آبادی 4.8 12 نفر | 2 یادداشت جلد 5 خواهم خواند نوشتن یادداشت با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید. در حال خواندن 1 خواندهام 24 خواهم خواند 5 خرید از کتابفروشیها ناشر پارسی شابک 0000000159046 تعداد صفحات 598 تاریخ انتشار 1363/1/3 نسخههای دیگر نشر فرهنگ معاصر نشر فرهنگ معاصر نشر فرهنگ معاصر نشر فرهنگ معاصر نشر فرهنگ معاصر نشر فرهنگ معاصر توضیحات کتاب کلیدر، نویسنده محمود دولت آبادی. بریدۀ کتابهای مرتبط به کلیدر فائزه برجعلی زاده کلیدر (جلد هفتم و هشتم) جلد 4 محمود دولت آبادی 4.8 2 صفحۀ 426 0 5 فائزه برجعلی زاده کلیدر (جلد هفتم و هشتم) جلد 4 محمود دولت آبادی 4.8 2 صفحۀ 426 0 2 یادداشتها محبوبترین جدید ترین فهیمه . مؤذن 1402/1/6 در این جلد داستان حول محله ی کلمیشی ها و گل محمد روایت میشه و به طبع حضور زنان ایل از جمله مارال ، زیور ، بلقیس و شیرو که به محله ی خودش برگشته در این جلد بیشتر بود . وقایع و هیجان داستان در این دو جلد بیشتر بود و باعث شد که من سریع تر بخونم ش . چرا که تازه گل محمد اطرافیان ش رو شناخته و تصمیم گرفته که طرف رعیت باشه یا ارباب و با تصمیم جدید ش و عدالت خواهی ش ، حکومت رو با خودش دشمن کرده و همه به دنبال سر ش هستن . 4 20 مطهره مظهری 1400/10/13 رمان کلیدر مرا یاد این سخن سردبیر میاندازد: وقتی جمله تمام شد، درود بر نقطه و مرگ بر ویرگول هنگام کوچ میتوان با تکتک شخصیتهای دومین رمان بلند جهان در لحظات حساس زندگیشان همزادپنداری کرد مطهره مظهری: اولین بار که کلیدر را به دست گرفتم، دختری دبیرستانی بودم عاشق رمان. آن هم رمانهای طولانی که خواندنشان را بعد از انجام تکالیف مدرسهام شروع میکردم و تا حوالی اذان صبح به خاطرش بیدار میماندم. اما کلیدر جزء معدود رمانهایی بود که نتوانستم تمام و بلکه شروعش کنم. یادم هست چند صفحهاش را که خواندم، حوصلهام سر رفت و بعد تنها به امید رسیدن به یک اتفاق تازه، صفحههای کتاب را ورق میزدم. شاید هم اشکال از روح نوجوان ناآرام من بود که خواندن یک صفحه فقط توصیف راه رفتن مارال در راهروی نظمیه را اتلاف وقت میدانست. به هر حال فقط توانستم یک جلد از رمان دهجلدی کلیدر را، آنهم نصفه و نیمه بخوانم. دیگر به سراغش نرفتم تا حالا که حدود بیست سال از آن زمان میگذرد. وسط شلوغیهای این ایام، وسط غم شاد و غصهی مدرسه، وسط خانهداری و بچهداری، وسط نوشتنهای گاه و بیگاه، کلیدر را برمیدارم و تا چشم باز میکنم، جلد اول و دوم رمان تمام میشود. ور ریاضی مغزم میگوید: «فقط بیست درصد رمان را خواندهای و زود است برای اظهار نظر» اما ور ادبی مغزم تشویقم میکند به نوشتن. ناگفته پیدا است که برای ور ریاضی مغزم، تره هم خرد نمیکنم. برای من که یک دههشصتی اهل خراسانم، دیدن اصطلاحات منسوخشدهی خراسانی لابهلای صفحات کتاب کافی است که با لذت و شوق، رمان مطول پیرمرد سیبیلوی سبزواری را بخوانم. مثلا وقتی مارال از «زینه» بالا میرود، روی «نهالی» مینشیند و خیک «گورماست» را کنارش میگذارد؛ یا وقتی جمعکردن «خلاشه» به «مخت» گلمحمد است، بینیازیام از مراجعه به واژهنامهی آخر کتاب، لبخند پت و پهنی روی صورتم مینشاند. از طرفی من دیگر آن نوجوان عجول نیستم که از توصیفهای طولانی و جزئینگریهای ممتد محمود دولتآبادی در جایجای رمان عظیم و با شکوه کلیدر، حوصلهام سر برود. اینکه قریب یک صفحه طول بکشد تا مارال، فتیلهی پیهسوز را که کج شده و دود میکند، درست کند، نهتنها برایم ملالآور نیست که باعث میشود از آنهمه ظرافت و دقت نویسنده در بیان جزئیات، هم لذت ببرم و هم از این همه ریزبینی قلم صاحبسبک قریهی دولتآباد تعجب کنم... ▪️متن کامل در شمارهی دوازدهم روزنامهدیواری حق 0 0