معرفی کتاب فاصله ها؛ راز همدلی چیست؟ اثر هایدی ال مایبام مترجم اسد ناصحی

فاصله ها؛ راز همدلی چیست؟

فاصله ها؛ راز همدلی چیست؟

هایدی ال مایبام و 1 نفر دیگر
4.8
2 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

1

خواهم خواند

9

ناشر
بیدگل
شابک
9786223131387
تعداد صفحات
371
تاریخ انتشار
_

توضیحات

        |      در فاصله‌ها، هایدی مایبام با رجوع به دنیای فلسفه، روان‌شناسی و ادبیات نشان می‌دهد که برخلاف تصور معمولمان، همدلی به تعصب و جهت‌گیری دامن نمی‌زند، بلکه اتفاقاً سبب می‌شود در مواجهه‌مان با جهان و دیگران بی‌طرف‌تر و منصف‌تر باشیم.

|      مسئله این است که ما اساساً دنیا را بی‌طرفانه و عینی نمی‌بینیم. جهان امتداد منافع، قابلیت‌ها، دل‌بستگی‌ها و روابط ماست و نگاهمان به آن تابع جایگاه و موقعیتمان در آن است. به این می‌گویند دیدگاه و اینکه چه‌چیزی برایمان اهمیت دارد و وقایع را چطور تعبیر می‌‌کنیم وابسته به همین زاویه‌دید است. دیدگاه‌ها با وجود منحصربه‌فرد بودنشان همگی شباهت‌ها و اشتراکاتی دارند و به گفتۀ مایبام، با بهره‌گیری از قدرت تخیل می‌توانیم در تاروپود علایق، توانایی‌ها و روابط دیگران جایگیر شویم، دنیا را از آنجا ببینیم و به این ترتیب به شیوه‌ای تازه برای ارزشیابی و تفسیر تجربیاتمان برسیم. این کار فهم و درک ما از دیگران و جهان اطرافمان را بسط می‌دهد و درعین‌حال کمک می‌کند تصویری جامع‌تر و واقعی‌تر از هویت و شخصیت خودمان داشته باشیم.

|      هایدی مایبام فیلسوف و استاد فلسفۀ دانشگاه باسک کانتری و دانشگاه سینسیناتی است. او در نوشته‌هایش اغلب به مفاهیمی همچون همدلی، شرم و مسئولیت‌پذیری می‌پردازد. مبانی فلسفۀ همدلی و همدلی و اخلاقیات از دیگر آثار او هستند.
      

یادداشت‌ها

          ضیافتِ مسیرهای اندیشیدن به میزبانی فلسفه؛
فلسفه به چه دردی می‌خورد؟


0- اول قصد کرده بودم یه مرور خیلی مفصل برای این کتاب بنویسم و «حق مطلب را ادا کنم» اما دیدم انقدر باید فکر کنم، بخونم و زیاد بنویسم که حالا حالا یارا و فرصتِ نوشتن پیدا نمی‌کنم. برای همین پا بر یابوی چموشِ کمال‌گرایی نهاده و شروع به نوشتن می‌کنم. الان هم بیشتر برداشتِ کلیِ خودم از کتاب رو می‌نویسم و قطعا بعدا باید دوباره کتاب رو بخونم و دوباره مفصل بهش فکر کنم.

1- اصلِ ایدۀ کتاب چیست؟ همدلی داشتن برای داشتن روابط انسانی ضروری است، غیرقابل گریز و لاجرم است. همدلی/Empathy نافیِ انصاف نیست و تنها راهِ نیل به انصاف همدلی (حتی با مجرم است). چرا باید به سراغ همدلی برویم؟ چون میانِ ما انسان‌ها «فاصله‌هایی» هست/The space Between us و برای «درکِ دیگری» باید سعی کنیم جهان را از دیدِ او نگاه کنیم.
یکی از مسائلِ اساسیِ فلسفه و مشخصا پدیدارشناسی همین فهمِ روابط بیاسوژگی/Intersubjectivité است. خیلی ساده، ما به احوالات خود، اعم از احوالات روحی، تفکراتی که داریم و دیگر عناصر احوال، تقریبا دسترسی داریم و بسیاری از این دسترسی‌ها در نگاه اول می‌تواند بدون واسطه باشد (وقتی دستمان می‌سوزد لازم نیست در آینۀ چیزی دیگر ادراک درد و سوزش کنیم). اما دیگران را به واسطه می‌فهمیم، به زبانِ پدیدارشناسی (اگه اشتباه نکنم) دیگران به واسطۀ پدیدارشدنِ خاصی که دارند، خود را به ما نشان می‌دهند و همواره میانِ ما و دیگران یک فاصلۀ هستی‌شناختیِ عمیق وجود دارد؛ همواره جهان را از زاویۀ دید خود می‌بینیم و چه بخواهیم چه نخواهیم، جهان را از مرکزیت خود می‌بینیم. برای گذار از فاصله‌ها و «فهمِ دیگری» باید سعی کنیم، همانطور که جهان را از مجرای خود می‌بینیم، برای «دیگران» نیز چنین فاعلیت/Agencyای را قائل باشیم. این فهم از دیگران چه آورده‌ای دارد؟
بسیار ساده، می‌فهمیم که می‌توان به دیگران این اعتبار را داد که انسان اند و نظرگاهی به به عالم و فهم عالم دارند. حال بحثِ همدلی از اینجا آغاز می‌شود. به علت شباهت‌های ماهویِ انسان‌ها به یکدیگر می‌توانیم جهان را از زاویه دید/POV یکدیگر ببینیم و منظرگاه‌ها (علایق، منافع و سلایق) متخلفی را کسب کنیم و موقعیت یکدیگر را درک کنیم. از همین مسیر شباهت‌هاست که روابط بیاسوژگی انسانی ممکن می‌شود و می‌توانیم یکدیگر را بفهمیم. بذارید از یکی از مثال‌های دادگاه که در این کتاب بسیار مورد ارجاع بودند، استفاده کنم:
فرض کنید در جامعه‌ای هستید که به صورت سیستماتیک و نظام‌مند نسبت به اقلیت‌ها ظلم روا داشته می‌شود (برای نمونه آمریکا و رفتار با سیاه پوستان در دورانِ پیش از مبارزات مدنی در این کشور). فرض کنید ککِ کسی نمی‌گزد که «پایندی به قوانینی» که به صورت پیشینی و قانونی‌شده حقوق افرادی را پایمان، نافیِ انصاف است (چون کسانی که ظلم بر آنها روا داشته شده است، قدرت تغییر وضع موجود را ندارند). فرض کنید به هر ضرب و زوری یک فرد از آن اقلیت به مناصب بالای قضاوت برسد (مانند انتصاب یک قاضیِ سیاه پوست توسط باراک اوباما به عنوان یکی از قاضی‌های دادگاه عالیِ آمریکا)، در آن لحظه می‌توان جهان را از دیدِ آن اقلیت هم دید؛ فهمید که این قوانین می‌توانند در ذاتِ خود غیرمنصفانه باشند و اینکه با مظلومین همدلی داشته باشیم نافیِ انصاف نیست، بلکه شرطِ انصافِ حداقلی است.

یکی از استدلال‌های کتاب در مورد «امکان همدلی» به نظرم بسیار جالب بود. اینجا بحث از حافظه، هویت شخصی (پیوستگیِ هویت شخصی در طول زمان) و یادآوری به میان می‌آید. یکی از مسائل مهم فلسفه، بحث از پیوستگیِ چیزی بنامِ هویت شخصی است (پارادوکس کشتیِ تسئوس از قدیمی‌ترین مسائل فلسفی است). چه می‌شود که من خودم را همانی می‌دانم که در شروع نوشتن این متن می‌دانسته ام؟ چه می‌شود که من همانی هستم که در چندسال بوده است؟ یکی از جواب‌های به این پرسش به جان لاک بر می‌گردد که به مدد یادآوری و حافظه سعی می‌کند پیوستگی هویت شخصی را نشان بدهد. حال این مسئله چه ربطی به همدلی دارد؟ ما خیلی اوقات خاطراتِ خود را نیز به صورت سوم شخص به یاد می‌آوریم؛ این مورد یکی از حربه‌های ذهن انسان برای فرار از رنج مضاعف است. با این مثال شفاف‌تر خواهد شد:
ما وقتی خاطره‌ای را به یاد می‌آوریم (مثلا خاطرۀ یک خیانت، تجاوز یا دروغی که شنیده ایم) به نحوی و با دوز کمتر از بارِ اول، آن غم و درد را دوباره حس می‌کنیم. اگر خاطره را (مثلا تجاوز) را به صورت اول شخص به یاد بیاوریم، دردی که حس خواهیم کرد (بیشتر دردِ روانی) بسیار عمیق و شدید خواهد بود و برای همین است که یادآوری بسیاری از این دردها و تروماها به صورت سوم شخص است ونه اول شخص و دیدگاه عامل. یعنی ما به وقت یادآوری این این خاطرات، خود را به عنوان یک کنشگر در خاطره به یاد خواهیم آورد و نه جزوی از آن خاطره. یعنی خود و بدنِ خود را در خاطره خواهیم دید و اینگونه نیست که از نگاه اول شخص خاطره را به یاد بیاوریم.
اخیرا دارم «کاوشی در خصوص فهم بشری» دیوید هیوم را می‌خوانم. به نحوِ جالبی هیوم در بخشِ دوم این کتاب با عنوانِ «در باب خواستگاه ایده‌ها» در بندِ اول دقیقا همین بحث را می‌گوید:
«هرکسی بی‌درنگ تصدیق خواهد کرد که تفاوت متنابهی هست بین ادراکات ذهن، وقتی که انسان دردِ حرارت مفرط را، یا لذتِ گرمای ملایم را، احساس می‌کند، و وقتی که بعدا این احساس را به حافظه‌اش فرا می‌خواند، یا در خیالش انتظار آن را می‌کشد. این قابلیت‌ها می‌توانند ادراکات حواس را تقلید یا کپی کنند؛ اما هرگز نمی‌توانند تماما به آن قوت و زنده‌بودنِ تجربۀ اصلی دست یابند [... وقتی چیزی را به یاد می‌آوریم] می‌توانیم تقریبا بگوییم آن را احساس می‌کنیم یا می‌بینیم: [...] اینها هرگز نمی‌توانند به چنان درجه‌ای از زنده بودن برسند که این [دو نوع از] ادارکات را یکسره [از یکدیگر] تمییزناپذیر بسازد.»
همانطور که از این نقل قول بر می‌آید، با اینکه هیوم احساساتِ حاصل از یادآوری را کم تاثیرتر می‌داند، اما به هرحال بر اثرگذاری آن اذعان دارد. یکی از مسیرهایی که احساساتِ منبعث از یادآوری را کم تاثیر می‌کند، همین یادآوریِ غیردیدگاه اول شخص و عاملِ خاطره است. حال این چه ربطی به امکانِ همدلی دارد؟
وقتی ما خاطره‌های خود را نیز بدین نحو به یاد می‌آوریم و دسترسی بی‌واسطه به آن نداریم و گویی با خود به سان یک دیگری وارد رابطۀ یادآوری می‌شویم، می‌توانیم با دیگری نیز وارد چنین ربطی بشویم.

2- فلسفه را دوست دارم و این کتاب عشق و علاقه‌ام رو به فلسفه دوچندان‌تر کرد. چرا؟ چون دیدم فسلفه‌ورزی و درگیری با فلسفه چجوری می‌تونه فیلسوف‌جماعت رو دقیق و کار درست کنه. نمی‌دونید چقدر این کتاب تمیز و دقیق و به قاعده نگاشته شده. از تاریخ فلسفه، هگل، پدیدارشناسی و هوسرل، روان‌شناسی، نوروساینس، حقوق و ادبیات و... نویسنده مفاهیم و موضوعات مختلف رو فرا می‌خونه تا مسئلۀ فلسفی‌ای که داره رو حل کنه و در این مسیر بسیار منطقی و درست رفتار می‌کنه.
این کتاب و مسیر پژوهشی و فلسفیِ نویسندۀ کتاب، هایدی مایبام، می‌تونه مصداقِ کاملی از فضیلتِ فکری/intellectual virtueای باشه که امیرحسین خداپرست در کتابِ «فضیلت فکری در کار دانشگاهی» بر اساس نظریۀ فضیلت تلاش بر صورت‌بندی آن دارد. خیلی ساده، نویسنده چندین سال است که به صورت متمرکز درگیرِ مسئله همدلی است و ویراستارِ هندبوک فلسفۀ همدلیِ راتلج/The Routledge Handbook of Philosophy of Empathy است، در این کتاب آمده و به صورت بسیار منسجم و خفنی این پروژه فکری خود را بیان کرده و هرچی از مهم بودن این کتاب و ایده‌اش بگویم، حق مطلب ادا نمی‌شود.

3- ترجمۀ این کتاب با عنوانِ «فاصله‌ها؛ راز همدلی چیست؟» که توسط اسدالله ناصحی و نشر بیدگل منتشر شده است، به غایت درست و خفن است و هیچ نقصِ عمده‌ای در ترجمه نیست.


4- خیلی خیلی بیشتر می‌تونستم از کتاب، اهمیتش، ذوقی که بابتِ پیدا کردن و خوندنش داشتم، جوری که هماهنگ بود با دیگر سیر مطالعاتیِ آشفته‌ای که دارم و کلی چیزِ دیگه بگم، ولی خب، همین‌جوری هم تقریبا متنِ بلندی شده و بیشتر از این مزاحم نمی‌شم.
در ضمن این کتاب رو با یکی از دوستای خیلی خفنم خوندم، حیف که توی گودریدز فعاله و نمی‌تونید مروری که نوشته رو اینجا ببینید، ولی خیلی تجربۀ خوبی بود همخوانی‌ای که داشتیم.
        

24