معرفی کتاب نبودن اثر بابک بیات

نبودن

نبودن

3.0
4 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

4

خواهم خواند

2

شابک
9786009437085
تعداد صفحات
108
تاریخ انتشار
1393/3/27

توضیحات

        باران تند شده، با باد . سر کوچه پیاده می شوی و می ایستی کنار تاکسی. سر تبریزی های توی حیاط خانه ی پدری ات دارند سر به خاکستری آسمان می سایند. پشت پیچ آخر کوچه بی تابی می کنند. گویی تو را به خود می خوانند.تا بروی کنار آن یکی که از دوتای دیگر کوتاه تر و جوان تر است، تکیه بدهی و سیگار دود کنی و با هیچ کس کلمه ای حرف نزنی و یادت بیاید که پدرت این سه درخت را روز تولد سه تا بچه اش در آن باغچه ی بزرگ کاشته . راستی پدرت حالا کجای خانه نشسته ؟ اگر خیالت راست از آب در آمده باشد چه؟ آیا با کسی حرف می زند؟ آیا گریه می کند و برای اولین و آخرین بار بی قراری اش را کسی به چشم می بیند؟ آیا زیر عکس مادرت با آن روبان سیاه و براق کج کنارش ، می نویسد « داشتم آرام تا آرام جانی داشتم»؟ اگر این را نوشته باشد و  تو این را ببینی چه بلایی سرت می آید و این شعر با آن خط نستعلیق و لرزان پدرت با تو چه ها خواهد کرد؟
از متن کتاب 

 مجموعه داستان «نبودن» شامل ? داستان است که بیشتر داستان های این مجموعه از تم واحدی پیروی می کنند و اسم کتاب هم برگرفته از همین مضمون واحد است.

فقدان روابط انسانی و خلایی که در رابطه ها وجود دارد، در این داستان ها تبدیل به مضمون اصلی شده اند و در عین حال آدم های داستان های «نبودن» گوشه  چشمی هم به فضای مجازی دارند، در واقع سوتفاهم های فضای مجازی و خلایی که روابط مجازی در زندگی ما ایجاد می کنند در سه داستان این مجموعه نمود بیشتری دارند.

مجموعه داستان «نبودن» شش داستان دارد با عنوان های: «داستان خودهای من این غم گساران»، «شرح آویزانی یک تابلو»، «شب دو»، « کشیده  متصل»، «دختری در یک موقعیت» و «بیناب».
      

لیست‌های مرتبط به نبودن

یادداشت‌ها

          نبودن. نبودن شرح آدم هایی که از دست می دهند و از دست خواهند داد. انسان هایی که توامان هم در  دنیای واقعی و هم دنیای مجازی از دست می دهیم. داستان هایی که با زبانی درست و شاعرانه بیان می شوند و تو احساس می کنی جایی میان این انسان ها هستی؛ در حال گم شدن, در حال از دست دادن و نبودن کتابی ست که دوست داشتم, نبودن:
.
.
.
حقیقت به نظر من جایی بین خوش بینی و بدبینی ، جایی بین واقعیت و خیال در نوسان است، ثابت نیست؛ نمی شود دقیق نشانه اش گرفت تا بعد بشود به سویش شتافت. مایع لغزنده ای است، مشغول غلتیدن و لیز خوردن مدام. به نظر من بازی می کند و دروغ می گوید حتا.
.
.
.
دست های پیر و پر چین و سفید; یک سفیدی بی انتها، انگار تمامی نداشت و می شد از توش همه چیز را دید، حتی رگ و پی و کبود و باریکی را که لای چین و چروک پوستش جریان داشت.
.
.
.
و تو نمی دانستی به یک جسم بی حرکت که هیچ نشانی از حیات در او نیست، چه می شود گفت. آمدی بگویی سلام، بیهوده ترین کلام روی زمین در آن لحظه، که چشم هایش را باز کرد، باز باز که نه، آنقدر که پلک های روی هم افتاده و چروکیده اش لحظه ای از هم فاصله بگیرند.
.
.
.
دیگر باورم شده که آدم ها ترکیبی هستند از چشم ها و دست هاشان.
        

0