معرفی کتاب خانه روشنی اثر غلامحسین ساعدی

در حال خواندن
0
خواندهام
9
خواهم خواند
3
نسخههای دیگر
توضیحات
غلامحسین ساعدی در 1314 در تبریز دیده به جهان گشود، او با نام مستعار گوهر مراد بیشتر آثار نمایش خود را به چاپ سپرد. در دانشگاه های تبریز و تهران پزشکی و روان پزشکی خواند. با درک خاصی از شخصیتهای روان پریش و آشفته ذهن و کشف دردها و آسیبهای روحی آنان، توانست به خوبی از این کاراکترها در داستانهای خود بهره گیرد. فضای داستانها و نمایشنامه هایش آکنده از درهم آمیختگی کابوس و واقعیت است که فضایی وهمناک به آثارش می دهد. اولین مجموعه داستانش در (1339) به نام شب نشینی باشکوه منتشر شد. در مجموعه داستان به هم پیوسته عزاداران بیل (1342)، توپ (1348) و ترس و لرز (1346) از بدویت جغرافیایی برای ترسیم فضایی شگفتی آفرین و ترسناک به خوبی بهره می جوید. از مجموعه داستانهایش میتوان از واهمه های بی نام و نشان (1346)، گور و گهواره (1350) و از تک نگاریهای او اهل هوا (1345) و خیاو یا مشکین شهر و از آثار نمایشی اش: لال بازیها، چوب به دستهای ورزیل، آی بی کلاه آی باکلاه و دیکته و زاویه را میتوان نام برد. ساعدی در 1364 در فرانسه درگذشت و در جوار صادق هدایت به خاک سپرده شد.
یادداشتها
1403/11/9
این کتاب را یک روزه تمام کردم. هر ۵ نمایشنامهای که در این کتاب بودند، شاهکار بودند. غلامحسین ساعدی ساده مینویسه. اون چیزی را که میخواهد بیان کند، چه سیاسی، چه فرهنگی، چه اجتماعی و چه روانشناختی، در قالب داستان و نمایشنامه مینویسد، آن هم ساده و قابل فهم، هرکسی میتواند آثارش را بخواند. همینش را دوست دارم. میخواهم ۴تا از نمایشنامه این کتاب را از دید خودم تحلیل کنم. هر چه گشتم و در اینترنت زدم، دیدم که هیچ نقد و بررسی از این کتاب و از این ۵ نمایشنامه نیست. البته خانه روشنی کمی در موردش گفته شده است، اما کافی نیست. جالب است که کمتر به این کتاب پرداخته شده است. نمیدانم، شاید این کتاب و ۵ نمایشنامه شاهکار وی نیستند. در ادامه ۴ نمایشنامه او را بررسی میکنم. اگر ادامه نوشتار را بخوانید، داستان هر ۴ نمایشنامه فاش خواهد شد. پس لطفا با احتیاط بخوانید! دعوت: در این نمایشنامه دختر به یک مهمانی دعوت شده است و امشب باید به مهمانی برود. اما برای آماده شدن و رفتن به مهمانی دچار مشکلاتی میشود. اول اینکه بین انتخاب دوتا از لباسهایش دچار تردید میشود. و از آسیه کمک میگیرد، تا به او در انتخاب یکی از آنها کمک کند. بعدش هم به مشکل دیگری بر میخورد. حالا کفش مناسبِ لباس خود ندارد. برای راهحل به دوستش زنگ میزند تا از او قرض بگیرد. بعدش مردد است که موهایش را بشوید یا خیر. و آسیه او را با کلاهگیس راهنمایی میکند. و هر طور که شده، مشکلات رفتن رو حل میکند. ولی مشکل اصلی این است که موقع رفتن یادش میرود که اصلا کجا میخواسته برود! هر چی فکر میکند که کجا میخواسته برود، نمیفهمد! از آسیه میپرسد، نتیجهای نمیبیند. زنگ میزند به دوستانش تا اینکه اگر آنها دعوتش کرده باشند، بهش یادآوری کنند که بیاید. اما هیچ کدامشان دختر را دعوت نکرده بودند! نمایشنامه تمام میشود. بهطور خلاصه اگر بخواهم معنای این نمایشنامه را بنویسم. این نمایشنامه به خوبی به سردرگمیهای روزمرهمان، کارهایی که در طول روز یا هفته انجام میدهیم اشاره میکند. بهگونهای که نمیدانیم هدف این کارها چیست. سعی میکنیم که روزمرگیهامون را به نحو احسنت انجام دهیم، اما هدف و غایت آن مشخص نیست. همانند دختر، کارها رو پیش برد تا به مهمانی که دعوت شده است برود، اما کدام مهمانی! این یک نوع سردرگمی انسان مدرن است. انسان مدرن همهچیزش مهیا است. اما نمیداند که غایت زندگی چیست. سرگرم روزمرگیهاست تا اینکه معنای زندگی خود را بفهمد. دختر از این سردرگمی گریه میکند. و ما هم از این زندگی بهظاهر مدرن گریه میکنیم. دست بالای دست: در این نمایشنامه، برادر کوچک دست به خودکشی ناموفق میزند. همسایه میفهمد و آن را نجات میدهد. زنگ میزند به زنش و برادرش تا به دیدار برادرش بیایند. برادر بزرگ متوجه میشود که برادرش نقش خودکشی را انجام داده است. برادر بزرگ به آن میفهماند که این خودکشی که انجام داده است، نقش بوده است. و بعدش برای اینکه به برادرش کمک کند، آن را نصیحت میکند تا اینکه بلند بشود و زندگیاش را بکند. برادر کوچک در ظاهر به حرف برادرش مهر تایید میزند. در آخر که زنش و برادرش میروند بیرون تا منتظرش بماند، یکهو صدای تیر میشنوند و برادر کوچک خودکشی میکند. چه میشود که برادر کوچک خودکشی میکند؟ آیا واقعا خودکشی اولش همانطور که برادر بزرگ میگفت، نقش بود؟ اگر بگویم آره و نقش بود، میشود پی برد که او میخواست جلب توجه کند. او کمبود داشت. کمبود محبت میان اطرافیانش. از برادر و زنش. آنها او را درک نمیکردند و او به خاطر همین دست به خودکشی زده تا اینکه اقوامش احساس نگرانی کنند و بهش توجه کنند. خب احساس نگرانی کردند، چه فایدهای برای او دارد؟ نمیدانم. چرا وقتی برادر بزرگش به او نصحیت کرد و گفت که کمکش میکند. او خودکشی کرد؟ آیا حرفهای برادرش تکراری بودند؟ آیا فقط حرف میتواند کسی را دگرگون کند، بهگونهای که در آن هیچ عملی نباشد؟ این نمایشنامه شاید میخواهد بیان کند که ما حتی از حال و احوال برادر خودمان هم خبر دار نیستیم. ما سرگرم زندگی خود شدهایم و از هم دور شدهایم. هرکسی توی لاک خودش هست! پیام زن دانا: در این نمایشنامه یک مرد عرب به دنبال زنی است برای شیخ خود. اینبار شیخ از نوکر خود یک زن دانا و شجاع درخواست کرده تا از او بیاورد. چون دیگر زنها که وی به حرمسرا آورده است، باب میل او نبودهاند، چونکه ترس و هراس داشتهاند. مرد عرب قبلا به هر طریقی میتوانسته است زنی را یا گول بزند یا اینکه با زور نزد شیخ ببرد. اما اینجا نمیتواند. نه میتواند با فلوت زدن ( منظور اینکه زن را فریب دهد) و نه با طناب و شلاق، زنی را به دام خود بیاورد. مرد عرب تلاش میکند برای پیدا کردن یک زن دانا، تا اینکه به یک زن بر میخورد. همین موضوع را به زن میگوید. و زن هم با دانایی و شجاعت آن مرد را با طناب به درخت میبندد و زنها را صدا میزند تا او را بزنند. این نمایشنامه، به این نکته توجه دارد که زنها اگر دانا، با سواد و بیدار باشند، گیر ظلم مردان (ستمگران) نخواهند افتاد. اینجا یک نقد به نابرابری جنسیتی میپردازد. و اینکه زنها اگر دانا نباشند، و شجاعت نداشته باشند، تحت ستم قرار خواهند گرفت. حالا چه با ترس و لرز و چه با فریب. اینجا شاید ساعدی زنها را مثال زده است. اما نتیجهگیری کلی، فراتر از جنسیت است. مردم یک کشور اگر سواد و علم نداشته باشند، محکوم به سلطه حاکم خود هستند. این دانایی و سواد داشتن مردم، حاکم نمیتواند به راحتی آنها را یا فریب دهد و یا اینکه بترسانتشان. نمیتواند فریب دهد، چونکه دانا هستند و سواد دارند. نمیتواند بترساند، چونکه شجاع هستند. پس به مردم جامعه خود تلنگری میدهد که اگر تحت ستم هستید، مقصر خود هستید. چون که سواد و علم و دانایی و شجاعت ندارید. خانه روشنی: نمایشنامه اصلی که اسم کتاب هم از روی این نمایشنامه منطبق شده است. در این نمایشنامه تیمسار مریض هست، و همه دکترهای که تا حالا نزد او آمدهاند، ناامید بودند برای بهبود او. اما یک دکتر نظامی برخلاف بقیه، به او امید داد. گفت که تو تا دوهفته دیگه سرپا هستی. دکتر به او امید داد. و تیمسار تصمیم گرفت که بلند بشود و همانند قبل باشد. مقتدر و باصلابت. بههمین دلیل به استوار دستور میدهد تا کارها رو انجام دهد. و اول او را سرزنش میکند که چرا اینقدر بینظم شده است. و همچنین تماس میگیرد به دفترش تا بگوید که تا چند روز آینده میآید دفتر و کارها رو خودش انجام میدهد. در آخر هم به استوار میگوید که کاغذ و مداد بیاورد تا او هرچه میگوید بنویسد. اما استوار هیچ کدام از جملات او را ننوشت، و آخر نمایشنامه هم او میمیرد. این نمایشنامه بهخوبی یک حکومت دیکتاتور و استبدادی را به نقش کشید. حکومتی که همه روشنفکران پایان او را پیشبینی کردهاند، چون مشکلات زیادی را میبینند که تیمسار و حکومت با آنها دستوپنجه نرم میکنند.، تیمسار مشکلات زیادی داشت. نمیتوانست بلند بشود و حتی برای جابهجایی نیازمند استوار خود بود. اینجا به این اشاره میشود که حکومتهای دیکتاتوری به ارتش خود وابسته هستند و اگر ارتش نباشد هیچ نقشی نمیتواند انجام دهد. حتی در لحظه آخر عمر حکومت خود! فقط دکتر نظامی به او امید میدهد. این نشان دهند این موضوع هست که فقط روشنفکران هم عقیده خودش به او امید میدهند، امید بهبود و روزهای درخشان قبل. حتی به بیماری و مشکلات تیمسار و حکومت هم واقف هستند، اما به او امید بهبودی میدهد! امیدی واهی، این امید فقط باعث میشود که مشکلات دیده نشود. تیمسار حتی نمیتوانست بلند بشود و حتی بنویسد، اما امید به بهبودی داشت، آن هم توی بازه ۲هفته. نمایشنامههای جذابی در این کتاب خواندم. حتما پیشنهاد میدهم که بخوانید. آثار ساعدی رو نه تنها این کتاب، بلکه دیگر کتابهایش را هم بخوانید. خواندن کتابهای ساعدی شما را به دهههای ۳۰ و ۴۰ و ۵۰ میبرد.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
5
1401/12/15
0