شومنامه ی تبر نقره ای

شومنامه ی تبر نقره ای

شومنامه ی تبر نقره ای

2.8
8 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

8

خواهم خواند

5

شابک
9786222440060
تعداد صفحات
208
تاریخ انتشار
1399/7/27

توضیحات

        این  رمان، شرح سفر یک میراث شوم در گذر زمان است. تبرچه ای نقره ای، هزاران سال در زیر خاک مدفون بوده اما دست طمعکار فرومایه گان بیرونش کشیده است. رمان پیش ِرو، داستان تبرچه شومی است که چگونه خون آدم ها را در پای اهریمن فراموش شده ریخت و آن  را از حصر هزاران ساله اش آزاد کرد. این  رمان اتفاقات و خرده حوادثی دارد که به ظاهر نامربوط اند، اما همگی به یکدیگر ربط دارند و در نقشه مخفی که اهریمن های قصه دارند،  تصادفات بدشگون هر کدام گامی از پلکان شیطان بوده اند. نویسنده کتاب به مخاطبانش می گوید: «ای که این سیاهه را می خوانی، بدان که این شوم نامه طلسمی نحس دارد و سطربه سطر آن تو را در خواهد گرفت». این  رمان پنج بخش اصلی با عنوان های «نقره های دالان جنی ها»، «یادگاری های خواستنی آقاجان»، «ماه کامل»، «شکسته حصر» و «سرگذشت غریب خانواده قوامی» دارد که فصل های مختلفی را شامل می شوند.
      

یادداشت ها

          صادقانه بگم شومنامه اون‌طوری که توقع داشتم نبود.
‌
دو تا داستان اول رو واقعاً دوست داشتم، به‌خصوص داستان دوم. فرم و قالب روایت خیلی جالب بود و از کنار هم چیدن خرده‌روایت‌ها لذت بردم. داستان اول هم نثر خیلی خوب و پخته‌ای داشت و داستانش هم نسبتاً برام جالب بود. توی هر دوتا داستان، نثر و سبک خاص و منحصربه‌فردی رو احساس می‌کردم که نویسنده بهش مسلط بود. توی هر دو داستان هم خیلی جاها با کلمات و جملات بازی شده بود که خیلی دلچسب و حرفه‌ای بود. مثلاً اون‌جایی که می‌گفت: «یکی بود، یکی نبود؛ زیر گنبد کبود، غیر از خدا هیچ‌کس نبود. هیچ‌کس نبود. هیچ‌کس نبود. ساکت بود. ساکت ساکت.»

‌ولی وقتی به ماه کامل رسیدم، همه‌چیز ناگهان افت کرد. از روایت گرفته تا نثر و داستان و داستان‌پردازی. ماه کامل اصلاً و ابداً قابل مقایسه با دوتا داستان اول نبود و کاش توی این مجموعه قرار نمی‌گرفت. کشش داستان و تعلیقش خوب بود اما به‌جز این، خیلی خیلی ضعیف‌تر از دو داستان قبلی بود.
‌
و اما شکسته‌حصر، طولانی‌ترین داستان شومنامه. مشکل اساسی من با شکسته‌حصر دیالوگ‌هاش بودن. مثلاً این‌جا:
[حنان باخنده گفت: «...»
آنیتا باتعجب پرسید: «...»
هژیر با مسخرگی پقی زد زیر خنده و گفت: «...»
اردوان با ابهام گفت: «...»]
‌
این قیدهای قبل از دیالوگ خیلی اذیت‌کننده بودن. تلاش می‌کردم بهشون توجهی نکنم اما مدام حواسم رو پرت می‌کردن. هرچقدر بیشتر دقت کردم، متوجه شدم که اگه این قیدها حذف می‌شدن کوچک‌ترین آسیبی به دیالوگ‌ها وارد نمی‌شد و چه بسا خیلی هم بیشتر می‌شد باهاشون ارتباط برقرار کرد.
‌
‌علاوه‌بر این، همین مشکل توی توصیف احساسات شخصیت‌ها هم وجود داشت. مثال‌:
[اردوان با اضطراب چوب می‌انداخت داخل آتش.
اردوان از ترس و سرگیجه روی زمین به زانو افتاد.
اردوان با تعجب و کلافگی متوجه شد...
و...]
‌
کاش به‌جای این قیدها، احساسات و هیجانات به شکل عینی‌تری نشون داده می‌شد. توی رفتارشون، توی حرکات چهره‌شون. کاش همین احساسات و هیجانات توی حرف‌ها و دیالوگ‌هاشون به‌طور پررنگ‌تری نشون داده می‌شد و از قیدها استفاده نمی‌شد.
‌
این مشکل باعث شد که اون‌طور که باید از خوندن این داستان لذت نبرم. اما پایان داستان به‌نظرم جالب بود و چندجا غافلگیر شدم و حتی ترسیدم. می‌تونست با پردازش خیلی بهتری، در سطح دوتا داستان اول کتاب، نوشته بشه و مطمئناً خیلی قوی‌تر می‌شد. آخه ضعف در بیان احساسات و هیجانات شخصیت‌ها باعث شده بود که شخصیت‌پردازی هم ضعیف باشه. چرا؟ چون مثلاً همه‌ی شخصیت‌ها، مثل حنان، اردوان، آنیتا و مریم، هرازگاهی مثلاً تعجب می‌کردن یا می‌ترسیدن یا اضطراب می‌گرفتن. اما چون احساسات‌شون با کلمات مشابهی توصیف می‌شد، هیچ تمایز خاصی نمی‌شد براشون قائل شد و شخصیت‌ها عمق نداشتن. و چون نمی‌شد با شخصیت‌ها چندان ارتباط برقرار کرد، توی ماجراجویی‌هاشون هم کمتر می‌شد باهاشون همراهی کرد یا همراه‌شون ترسید. 
‌
داستان آخر هم مشکل داستان قبلی رو داشت.

به‌نظرم می‌رسه که سه داستان آخر کتاب مدت‌ها قبل از دو داستان اول نوشته شده‌ن. مثلاً شاید ترتیب نوشتن‌شون این‌طوری بوده باشه: ماه کامل، سرگذشت غریب خانواده‌ی قوامی، شکسته‌حصر، نقره‌های دالان جنی‌ها، یادگاری‌های خواستنی آقاجان.
چون از هر لحاظ تفاوت‌شون بارزه و مشخصه که دو داستان اول خیلی پخته‌تر از سایر داستان‌ها هستن.

و با توجه به این موضوع، حدسم اینه که داستان‌های جدیدتر نویسنده هم بیشتر مشابه دوتا داستان اول باشه که امیدوارم در آینده بتونم مشابه‌شون رو بخونم~
‌‌
به همه‌ی داستان‌ها جداگانه امتیاز دادم و میانگیش ۳ شد.
        

5

mahsa bgbn

1402/2/2

          چهارمین کتاب ۴۰۲
۲۴-۲۶ فروردین
‌
حتما همه‌‌مون وقتی نوجوون بودیم، از تو اینترنت رمان‌های زرد وطنی می‌خوندیم. خب حالا به نویسنده‌ی یکی‌شون بگین یه داستان ترسناک براتون بنویسه، چیزی که تحویل میگیرین، همین کتابه!!
‌
اگه دوست دارین یه مجموعه داستان ترسناک آمیخته با اسطوره‌های ایرانی و افسانه‌های بومی با وجه اشتراک یه تبر نقره‌ای طلسم‌شده -ایده جذابی که به زیباترین شکل ممکن نابود شده- بخونید، این مجموعه رو از دست ندید:/
‌
شخصیت‌های مزخرف، دیالوگ‌های آبکی، احساسات مصنوعی، صحنه‌های ترسناک لوس از مد افتاده... آدماش یه چیزی مث بازیگرای نمایش مضحک  «چطو به تو گیر ندادن» بودن!🤣
‌
دوتا داستان اول مخصوصا دومی خیلی بهتر از بقیه داستان‌ها بودن اما درکل اونا هم ضعیف از آب در اومده بودن.🫤
‌
«شکسته‌حصر» ، مهم‌ترین داستان مجموعه، که بیش از نصف کتاب رو به خودش اختصاص داده بود، به معنای حقیقی کلمه پایمال شده بود. بهره‌گیری از اسطوره ایرانی مرکوش- مرکوس/ملکوس- دیو سرما واقعا تحسین‌برانگیز بود اما خب مگه همین کافیه؟ ایده جذاب اگه خوب پرداخته نشه، به چه دردی می‌خوره؟ 
‌
انگار نویسنده مث من خیلی فیلم ترسناک نگاه می‌کنه! والا من که یاد حلقه، آنابل، سینستر و حتی وایت‌واکرها می‌افتادم. چی میشد اگه یه ترس بومی و تجربه‌نشده بهمون القا می‌کردی؟
‌
ممکن نیست داستانی راجع به برف و کوهستان باشه و من یاد  «نگهبان» پیمان اسماعیلی نیفتم. اصلا نمیشه باهم مقایسه‌شون کردااا. ولی من از  «سردخواب» های اون داستان خیلی خیلی بیشتر ترسیدم. سرمای جمله‌هاش عمیقا به قلبم نیشتر میزد. وهمی که تو سطرسطر کتاب بود، منجمدم می‌کرد. باگذشت این همه سال هنوزم بهش فکر میکنم و تحسین میکنم ایده و قلم جذاب نویسنده‌اش رو.
        

2