برسد به دست خانم ف: خاطرات سیداحمد نبوی

برسد به دست خانم ف: خاطرات سیداحمد نبوی

برسد به دست خانم ف: خاطرات سیداحمد نبوی

0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

1

به انتهای سنگر که رسیدم، توی تاریکی شبح یک نفر را دیدم که دراز کشیده است. از طرز خوابیدنش معلوم بود مرده است. تازه فهمیدم آن بوی تعفن مال چیست. کبریتم را از جیب در آوردم. آتش کردم و گرفتم روبه رویش. همان طور که حدس زده بودم عراقی بود. احتمال دادم بر اثر انفجار همان نارنجکی که دو سه روز پیش، بچه انداختند توی سنگرش مرده باشد. جنازه باد کرده بود، به قدری که دکمه پیرهنش کنده شده و لباسش در حال پاره شدن بودن. مایع سفید رنگی از داخل نافش بیرون می ریخت. تا بخواهم او را تکان بدهم و جایی برای خودم باز کنم ، بچه ها رسیدند به ته سنگر و تنگ من نشستند، دیگر جایی برای تکان خوردن نداشتم. .