معرفی کتاب اشغال اثر بهرام بیضایی

اشغال

اشغال

3.9
11 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

16

خواهم خواند

5

شابک
0000000086589
تعداد صفحات
148
تاریخ انتشار
1399/7/9

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        بهرام بیضایی(زاده  5 دی ماه 1317 در تهران)کارگردان سینما،تئاتر،نمایش نامه نویس،فیلم نامه نویس و پژوهشگر ایرانی است.
بیضایی علاوه بر کارگردانی و نمایش نامه نویسی در سینما عرصه های دیگری چون تدوین،ساخت عنوان بندی و تهیه کنندگی را هم تجربه کرده است.وی کارگردان برخی از بهترین و ماندگارترین آثار سینمای تاریخ ایران است.چریکه تارا،مرگ یزدگرد،باشوغریب کوچک،شاید وقتی دیگر،مسافران و سگ کشی از مهمترین آثار وی هستند.بیضایی از لوازم قصه ها و شکل های کهن،قصه خود را باز می سازد و در این راه آنچنان پیش می رود که قابلیت های کلاسیک قصه اولیه به سرعت در بازسازی نمایشی رنگ می بازند و با دلالت های معنایی دیگری به خود می گیرند.
      

یادداشت‌ها

سامان

سامان

1403/9/30

          آقای فکرت همسر عالیه رو یک روز ماموران حکومتی در محل کار دستگیر می‌کنند و به محل نامعلومی می‌برند.عالیه به همراه آقای اتفاق همکار آقای فکرت به جست و جوی آقای فکرت می‌افتند تا بفهمند کجاست و چه بر سرش آمده.. 
این داستان فیلم‌نامه‌ی اشغال نوشته بهرام بیضایی است.قصه در یکی از برهه های تلخ کشور یعنی اشغال ایران توسط متفقین روایت می‌شه. فضا سازی اون روان به نحو احسن انجام شده و من خواننده اثر خیلی خوب تونستم از لا به لای اتفاقات فضای اون دوره رو درک کنم با اینکه اصل قصه گم شدن آقای فکرت و جست وجوی بی وقفه‌ی همسرش بود.معمایی که در داستان درست شد خیلی خوب بهش پرداخته شد و تا انتها ادامه داشت اما انتهای قصه به شکل غیرمنتظره ای پایان یافت.پایانی که شخصا خیلی دوست نداشتم و به نظرم به ماجرا نمی‌خورد اما به قدری از طول مسیر لذت بردم که نمی‌تونم این قضیه رو یک اشکال بزرگ بدونم. جایی خوندم بیضایی از ابتدا این فیلم‌نامه رو با در نظر گرفتن خانم سوسن تسلیمی برای نقش عالیه نوشته و از ابتدای داستان سعی در تصور سوسن تسلیمی جای عالیه داشتم که الحق و الانصاف مناسب تمام و کمال این نقش است و شکی در اون نیست.

از متن کتاب :

زمانی را به یاد می‌آورم که با هزاران آرزو زندگی ساده‌ای داشتم. اما آدمی نمی‌داند که طوفان از کدام سو می‌وزد، و کی و چگونه آشیانه‌اش را ویرانه خواهد ساخت. من در حالِ دست و پا زدن برای حفظ لانه‌ام بودم که بالهایم را صاعقه زد. متوجه شدم که هر روز تنهاتر و بیچاره‌تر می‌شوم. هر روز آرزوها مثل شبنم بخار می‌شوند و چهره‌هایی که لبخند می‌زدند بیشتر و بیشتر محو می‌شوند و یا دندان نشان می‌دهند.
        

0