معرفی کتاب نبرد خدایان: فرستاده اهریمن اثر مرتضی رضایی

با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
1
خواندهام
1
خواهم خواند
3
توضیحات
پدرام بانگ زد:-فرمان بده به آنان بتازند.ما را دیگر توان نبرد و جان وجنگ نیست. آنان را به دوزخ برگردان فرخ همایون. و شاه شمشیرش را بر کشید.به سورنا و مهرآذر و کاوه که با او بودند نگاه کرد. با برآوردن شمشیرش هزاران سرباز یکی از پس دیگری شمشیرش را بر می آورد. شاه فرمان داد: به نام ایزد و برای میهن و از برای پیروزی، یک تن را باز نگذارید و به گور دخمه ها ی گورسان باز گردانید.اما پیش از آن که بخواهد فرمان تاختن بدهد،دیوان اهریمن پرست بودند که به سویشان تازش گرفتند.هر یک،بلندای دو مرد را داشتند.تیغ های بزرگ و سنگین در دستانشان بود. نیمی از تنشان در زره بود.اما خود چنان پوستی بر تن داشتند که از پولاد سخت تر می نمود. هزاران مردو دیو به سوی هم می تاختند. از کوبش پایشان، گرد و خاکستر آسمان را بار دیگر تیره می کرد.انگار دل همه جهان در آن دشت و زیر پای آن مردان می تپید... ده ها هزار جنگجو در هم گره خوردند.تیغ ها در سینه ها فرو رفت. سرها از گردن ها فرو افتاد. پهلوها شکافته شد.چکاچک شمشیر ها، هزاران شمشیر، پایان هستی می ساخت.لشکریان اهریمن،درنده و زورمند بودند.اندیشه ای جز کشتار نداشتند.اما دلیری پهلوانان شاهنشاهی را هم آوردی نبود.به شمارگان ستارگان آسمان،مردان بر هم می کوفتند.شمشیر ها هوا را می شکافت و بر سینه ها می نشست.زمین زیر پای آن مردان زیرو زبر می شد.لشکریان پر شمار شاهنشاهی چنان پر توان می جنگیدند که در هم شکستن لشکریان اهریمن آسان می نمود.