من عاشق امید شدم

من عاشق امید شدم

من عاشق امید شدم

لانکالی و 1 نفر دیگر
5.0
2 نفر |
0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

3

خواهم خواند

3

در برابر چشم انداز نابخشودنی بیمارستان، عاشق پسری با چشمانی به رنگ آفتاب شدم که تنها دلخوشی من در آن مکان متروک شد. به همین خاطر، وقتی سال‌ها بعد درست جلوی چشمانم خودکشی کرد، روحم نابود شد. از همان موقع قسم خوردم که دیگر هرگز عاشق کسی نشوم. البته به جز سه استثنا. دوستانم؛ سـونی، نئو و سی. اکیپی از بچه های سرکش و در حال مرگ. سونی به هوای آزادی ما را رهبری می کند و تنها یک ریه برای تنفس این آزادی دارد. نئو نویسنده ای بداخلاق و ویلچری که حسـاب هـمه ی کارهایمان، از دزدی گرفته تا اذیت کردن پرستاران را دارد. سی، پسـری زیبا، آرام و ورزشکار است. او غـول مهربان ماست که قلبـی ضعیف دارد. پیش از آنکه مرگ به ناچار به سراغمان بیایـد، مـن و دوستانم آخـرین نقشـه‌ی سرقتمان را برنامه ریزی کرده ایم. فرار بزرگی که ما را از والـديـن بدسرپرست و واقعیت بیماری‌هایمان دور می کند. ولی وقتی فرد دیگری از راه می‌رسد، به گروهمـان ملحق می شـود و با لبخند شیطنت آمیزش زبان مرا بند می آورد، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ چه اتفاقی خواهد افتاد وقتی ببینم که او خورشید را در چشمانش دارد؟