نه مرگ

نه مرگ

نه مرگ

3.0
2 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

4

خواهم خواند

1

انگار دیشب گذشته. الان، امروز بود و من پشت سر منیره می رفتم سمت عمارت. فقط کی فردا شده بود؟ چه قدر لباس منیره بهش می آمد ولی من لخت بودم. هیچ لباسی تنم نبود. هنوز هم چیزی به تنم سنگینی می کرد. آرام دست کشیدم روی شانه ام. اسلحه را آوردم پایین و پرتش کردم روی زمین. بوی تریاک از توی دماغم نمی رفت. پاهایم می گرفت به جنازه ها. انگار همه شان را در مسیر عمارت کشته بوده اند. زانو زدم. خورشید در چند قدمی ام بود. انگار داشتم آب می شدم و می ریختم روی خاک. منیره کنارم نشست کف زمین. آخرین گیلاس را گذاشت توی دهانش و قوطی اش را پرت کرد کمی آن طرف تر. لبهایش قرمز شده بود. از لای پلک های نیمه بازم به عمارت نگاه کردم. انگار همه نور را در خودش جمع کرده بود و خورشید داشت از دو جا می تابید. -از متن کتاب-

یادداشت‌های مرتبط به نه مرگ