ملکه ی سرخ پوش

ملکه ی سرخ پوش

ملکه ی سرخ پوش

فیلیپا گریگوری و 2 نفر دیگر
4.5
1 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

2

خواهم خواند

7

ملکه رمان سلطنتی روزنامه داستان سرایی افسونگر و مسحور کننده روزنامه ملکه سرخ پوش، آخرین رمان شگفت انگیز فیلیپا گرگوری، حکایت زنی است مغرور، شجاع و با اراده که باور داشت به تنهایی میتواند مسیر تاریخ را عوض کند.مارگارت بیوفورت، وارث پرچم سرخ خاندان لانکستر، به شدت اعتقاد داشت که فرمانروایی انگلستان حق اعضای خانواده اوست. مارگارت که همواره مورد بی مهری عموزاده اش هنری ششم بود و مادرش نیز او را بابت اعتقاداتش مسخره میکرد. در دوازده سالگی به ازدواجی اجباری تن داد و مدت زنانی کوتاه قبل از به دنیا آوردن پسرش در زایمانی دشوار، بیوه شد و درست یک سال بعد از مرگ شوهرش، او را وادار به ازدواجی دیگر کردند که این پیوند نیز بیش از چند سال نپایید و مارگارت برای دستیابی به هدفش که بر تخت نشاندن پسرش هنری بود، از سر سیاست به ازدواج سوم تن داد و سرانجام مغز متفکر و طراح یکی از شورش های بزرگ آن عصر شد که به راستی مسیر تاریخ را تغییر داد.

یادداشت‌های مرتبط به ملکه ی سرخ پوش

هفتمین کتا
            هفتمین کتاب ۱۴۰۳

بسم الله الرحمن الرحیم 
پریروز که این کتاب رو تموم کردم مطالبی که قرار بود تو یادداشت بنویسم رو تقریبا تو ذهنم آماده کرده بودم، فقط یه لحظه قبل نوشتن یادداشت رفتم به گپ دوستام تو روبیکا تا بهشون بگم بالاخره این کتابو تموم کردم که با خبر گم شدن بالگرد رئیس جمهور و وزیر امور خارجه روبرو شدم. تحیر، نگرانی، اضطراب، دعا و التماس دیگه مجالی برای نوشتن یادداشت نداد و دیروز هم غم و ناراحتی، بُهت و گریه امان نداد تا چیزی بنویسم ولی بالاخره امروز یکم به خودم اومدم تا بتونم حق این کتاب رو ادا کنم و یادداشتش رو بنویسم 

اگه بخوام کتاب رو تو یه جمله توصیف کنم میشه: "یه کتاب خوب با شخصیت اصلی رومخ"
مارگارت بیوفورت قطعا رومخ ترین شخصیت اولی هست که من تا حالا تو کتابا باهاش مواجه شدم. خودشیفتگی، خودپرستی، خودخواهی، حرص، حسادت و توهم خود مقدس پنداری به تنهایی کافی هستن تا آدم از یه نفر بیزار بشه حالا فرض کنین اینا با ادعا یا بهتره بگم باور به فروتن و مخلص و بنده خاص خداوند بودن همراه بشه دیگه نور علی نوره 
ولی از شخصیت رومخ مارگارت که بگذریم کتاب به خودی خود بد نبود. ما تو این کتاب با یه رمان تاریخی از نیمه دوم قرن پانزدهم انگلستان سر و کار داریم، دوره ای که به جنگ رزها معروفه و جنگ داخلی بین خاندان های سلطنتی لانکستر و یورک رو روایت می‌کنه. مارگارت هم یه شاهزاده خانم از خاندان لانکستره که خودش و اطرافیانش مستقیم و غیرمستقیم تو این جنگ ها درگیرن. به همین دلیل داستان بشدت پر فراز و نشیب و پرماجراست و من اطلاعات تاریخی خیلی خوبی به دست آوردم.
شخصیت پردازی ها هم واقعا خوبن و با اینکه همه اتفاقات و توصیف ها به جز چند مورد از وقایع میدان های جنگ از دریچه نگاه مارگارت روایت می‌شن ولی ما به خوبی به شخصیت هر شخص، نگاه مارگارت به اون شخص و شخصیت خود مارگارت پی می‌بریم. تمام حرکات و رفتارهای شخصیت ها قابل درک هستن و هرگز حرکتی ازشون سر نمیزنه که چارچوب شخصیتی‌شون رو نقض کنه. 
فقط نمیدونم مشکل از متن بود یا ترجمه یا شخصیت رومخ مارگارت یا تعداد سطور هر صفحه ولی من این کتاب رو خیلی کند و سخت خوندم به جز ۱۲۰ ص آخر. بنابراین نمی‌تونم با اطمینان بگم ترجمه چطوری بود. امیدوارم دیگران که خوندن در این مورد نظر بدن.
مورد آخری که می‌خوام درموردش حرف بزنم نظر نویسنده راجع به مارگارته که آخر کتاب اومده و کاملا برعکس نظر منه. ارزیابی نویسنده از مارگارت در کل مثبته ولی من به هیچ وجه نمی‌تونم اینو قبول کنم. مارگارت مملکتی رو آتیش زد تا به خواسته خودش برسه و هیچ کسی به جز خودش رو قبول نداشت.😒
در کل ارزیابیم از کتاب مثبت بود هر چند سخت تر از بقیه کتابام خوندمش

پ.ن¹: نويسنده یه کتاب دیگه داره به اسم ملکه سفید پوش که در مورد الیزابت وودویله که امیدوارم ترجمه بشه بخونمش چون شخصیت الیزابت وودویل دقیقا نقطه مقابل مارگارته
پ.ن²: اتفاقات این دو روز رو نوشتم چون می‌خوام یادم بمونه 
پ.ن³: عکس تزئینیه ولی شدیدا شبیه مارگارته. تکبر و خودپرستی و افاده از سر و روی این عکس می‌باره درست مثل مارگارت.