معرفی کتاب این مرد از همان موقع بوی مرگ می داد اثر محمد حنفی

این مرد از همان موقع بوی مرگ می داد

این مرد از همان موقع بوی مرگ می داد

محمد حنفی و 1 نفر دیگر
3.5
4 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

5

خواهم خواند

0

ناشر
اسم
شابک
9786009505098
تعداد صفحات
336
تاریخ انتشار
1396/9/27

توضیحات

        فضای روایت رمان «این مرد از همان موقع بوی مرگ می داد» از قبل از انقلاب سال 1357 شروع می شود و تا سه دهه بعد از آن ادامه می یابد. این رمان توجه خواننده را به دنیاهای موازی می کشاند، دنیای قدیم و جدید شخصیت های داستان و دنیای واقعی و جادویی مردم ایران.
      

یادداشت‌ها

          با این آلبوم موسیقی خواندمش: https://goo.gl/77tiap

9.85% "اندکی متزلزل شروع شد و سوالات فراوانی را بی جواب گذاشت ام قلم گیرا و ضرباهنگ تند مخاطب را میکشاند"

 36.42% "خیلی خوب. خیلی مارکزوار در جرئت قصه پردازی. خیلی جلال وار در ضرباهنگ و ایجاز. و البته بسیار بهره مند از تاریخ.
دارم حال میکنم واقعا"

 69.55% "رمان سه شخصیت اصلی دارد:
سیما که دختر یک نظامی رده بالاست و دل به یک سرباز جنوبی میبازد و خانمانش را میگذارد و با او ازدواج میکند و میرود جنوب و...
دادخواه که یک عامل فرصت طلب امنیتی است و پیش و پس از انقلاب به یک اندازه در نظام نفوذ دارد و علیرغم شخصیت ذلیلش عاشق سیماست
حسون که پسر سیما است و تا اواخر رمان سیما گمان میکند او در همان شیرخوارگی وقتی مادرش خوزستان را ترک کرده مرده است اما...
و البته خود محمدحنیف هم هست"

 82.69% "دیدم که گفته اند رمان پست مدرن است. برخی عناصر رمان های پست مدرن مثل بینامتنیت و مرکزگریزی را هم میشود گفت که دارد اما خب مثل بقیه رمانهای ایرانی که بهشان گفته اند رمان پست مدرن این یکی هم هیچ شباهتی به آثار پست مدرن نویس های جهان مثل کالوینو و براتیگان و بارتلمی و وونه گات و اینها ندارد. شاید بهتر باشد این برچسب را بکنیم و بدون این پیش فرض بهش نگاه کنیم"

 89.55% "نویسنده برای ساخته و پرداخته کردن شخصیت منفی داستانش یعنی دادخواه ترفند ویژه ای به کار برده به این معنا که خودش _محمد حنیف- را وارد قصه کرده و از یک گرفتاری مهم که فردی بی اخلاق و فاسد برایش به وجود آورده میگوید. این فرد مفسد همان "دادخواه" رمان است که نهایتا ضربه مهلک را بر قامت بلند و نحیف جناب حنیف وارد میکند و او را از شورای پژوهشی اخراج میکند"

یک بریده از رمان:
مامانت سیمین را از آغوش پدر بیرون آورد و پرسید: جون به سرمون کردی، چی شده؟ خدای نکرده، زبونم لال... واسه خاندان سلطنت اتفاقی افتاده؟
پدر دوباره سیمین را در آغوش گرفت و گفت: «ایران و اون کفتار پیر به اوتانت واسه حل مسئله #بحرین اختیار تام دادن!»
پرسیدی: «کفتار پیر که می دونم انگلیسه، ولی اوتانت دیگه کیه؟
پدر توپید: «وقتی میگم به جای خوندن رپرتاژ ملکه زیبایی و حرف زدن از خوشگلی آلن دلون، بشین اخبار سیاسی مملکتت رو بخون، واسه یه همچین روزیه!»
سیمین مغرورانه گفت: «اوتانت دبیر کل سازمان ملله!» 
روزهای بعد نیز همان طور گذشت. درواقع از نهم فروردین سال ۱۳۴۹ که به قول پدرت، کفتار پیر و دولت ایران به دبیر کل سازمان ملل متحد برای حل مسئله بحرين اختيار تام دادند، شادی عید از خانه رفت. بعد از آن هم فقط باید برای جلسات پدر با رفقای نظامی اش چای و قهوه و شیرینی حاضر میکردی. رفقایی که با لباس های نظامی اتو کشیده در جلسه حاضر می شدند، با پاگون ها و مدال های افتخار و نشان های مستطیل شکل ریز روی سینه، گویی به رسمی ترین جلسه کشور آمده بودند.
آن روزها آنقدر در خانه صحبت از بحرین میشد که میدانستی مثلا دهم فروردین همان سال، نماینده اوتانت، یعنی گیچاردی وارد بحرین شد، دو روز بعد بحرینی ها برای اظهار نظر درباره آینده امارت خودشان به دفتر سازمان ملل رفته اند و... پدر معتقد بود گیچاردی مأمور انگلیسی هاست و پیشاپیش هم آرای
که یا به ایران بپیوندند، یا همچنان به نظارت انگلیسی ها رضایت بدهند...
        

1