وامانده
در حال خواندن
0
خواندهام
3
خواهم خواند
1
توضیحات
نگین شک نداشت که این آخرین تصویرش از زندگی خواهد نیمه شب مهتابی وهم آلود. طناب دار. وامانده و مأیوس. ما در میان سایه های سیاه پاییزی بر دیوارهای بی پنجره ی زندان. همه در انتظار ایستاده بودند تا خاور دیلمی را با دست بند از سلول انفرادی به میدان بیاورند. آغاز مرگ و پایان زندگی تاب دیدن طناب دار بر گردن مادر را نداشت. یقین داشت تا پای دار می توانست خودداری کند، اما بالای دار هرگز. پس از مادر، آفتاب صبح دیدنی نیست. اندیشید؛ هرگز تصور نمی کردم، مجسمه ی بیگ بن در لندن، بتواند مادرم را در تهران پای چوبه ی دار بکشد. تاکنون باور داشتم، بی گناه پای دار می رود؛ اما بالای دار نمی رود. و حالا به چشم خود می بینم، مادرم را می خواهند بی گناه بردار بکشند و کاری از من ساخته نیست.
یادداشتها