معرفی کتاب من فقط یک داستان کوتاه نوشته بودم اثر قدسی خان بابایی

من فقط یک داستان کوتاه نوشته بودم

من فقط یک داستان کوتاه نوشته بودم

قدسی خان بابایی و 1 نفر دیگر
3.5
3 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

5

خواهم خواند

0

شابک
9786225996700
تعداد صفحات
158
تاریخ انتشار
1401/1/2

توضیحات

کتاب من فقط یک داستان کوتاه نوشته بودم، نویسنده قدسی خان بابایی.

یادداشت‌ها

          قدسی خان‌بابایی، نویسنده کتاب «من فقط یک داستان کوتاه نوشته بودم» را چند باری در جلسات نقد کتابخانه دیده بودم.  نقد‌هایش معمولا دقیق، موشکافانه‌ و منصفانه‌ بود به طوری که نویسنده‌ها را هم سر ذوق می‌آورد و جلساتمان را طولانی و جذاب می‌کرد.

اولین بار و در وضعیت واتساپش خبر انتشار کتاب را دیدم و چند وقت بعد در جشن امضای کتاب که در کتابخانه‌مان برگزار شد، یک نسخه از کتاب را خریدم.

طرح این رمان از میان ۹۰۰ طرح ارسالی برای جشنواره خودنویس برگزیده شده و مقام سوم را کسب کرده است و زیر نظر استاد خسرو باباخانی به داستان تبدیل شده است.

کتاب ماجرای زندگی زنی به نام فرزانه است که چند باری کار‌های مختلفی مثل خیاطی، آرایشگری و آموزش کامپیوتر را نیمه کاره رها کرده و حالا قصد دارد وارد دنیای نویسندگی شود و در این راه با شوهرش علی که مردی سنتی است با چالش مواجه می‌شود...

نقطه قوت کتاب که می‌تواند کشش لازم برای خواندن آن را در خواننده ایجاد کند، نثر قوی و زبان طنزگونه آن است. همچنین نویسنده در میان تعریف کردن ماجرا.های زندگی‌اش، آموزه‌هایی از داستان‌نویسی را نیز با زبان ساده بیان می‌کند؛ بنابراین خواندن آن برای کسانی که به داستان نویسی و جزئیات آن علاقه‌مند هستند جذاب خواهد بود.

نکته تاریک کتاب برای من، روح مرد‌ستیزی غلیظ حاکم بر داستان است؛ به خصوص اینکه جایی احساس می‌کنید به جای اینکه داستان روایت شود و شما قضاوت کنید که از کدام شخصیت خوشتان بیاید یا نیاید، نویسنده این کار را انجام داده است و نتیجه‌گیری می‌کند.

بخشی از کتاب
از همان جلسات اول کلاس‌های داستان‌نویسی تا همین حالا هر جا از من پرسیده‌اند《تولستوی را می‌شناسی؟》
با افتخار گفته‌ام:《بله آقا! بعد از کلی جنگ و دعوا، تازه با هم آشتی کرده‌ایم.》
همینگوی را چطور؟
اصلا ما هر شب تا با اسلحه وداع نکنیم خواب به چشم بی‌صاحبمان نمی‌آید.
جلال؟
نگفته بودم؟ من فرزند خوانده‌ی زن زیادی‌اش هستم دیگر!
هدایت؟
از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان، من هر سال در سالمرگ هدایت خودکشی می‌کنم؛ ایناها اینم جاش!
 
        

3

          رمان طنز کوتاهی که برگزیده جشنواره خودنویس بوده و در کارگاه رمان‌نویسی این جشنواره و زیرنظر استاد باباخانی نوشته شده است. رمان خوبی بود. طنز بود. جذاب بود. تعلیق و کشش داستانی خوبی داشت. شروع بسیار خوب و غافلگیرکننده و جذابی داشت. در ادامه هم مدام غافلگیری و کشمکش باعث می‌شد بخواهی خوانش را ادامه بدهی. چندتایی هم نقطه‌ضعف داشت مثل شخصیت‌پردازی ناکافی که باعث می‌شد نتوانی شخصیت‌ها را دقیق و کامل ببینی. انگار از پشت شیشه غبارگرفته داری تماشا می‌کنی و دستت هم نمی‌رسد شیشه را دستمال بکشی. دوست داشتم شخصیت اصلی و سایر شخصیت‌ها را بیشتر می‌شناختم. بااینکه نویسنده در حد ضرورت شناختی به ما داده بود ولی از خیلی جنبه‌ها نیاز به اطلاعات احساس می‌شد. مثلا من متوجه نشدم  شخصیت‌ها چه رنگی لباس می‌پوشند یا خانه محل سکونتشان چه شکلی است؟ یا محل کار مرد خانواده چقدر با خانه فاصله دارد؟ و... سوالاتی از این دست اگر پاسخ داده می‌شد احساس صمیمیت و درک مخاطب بالاتر می‌رفت و لذتش از خوانش بیشتر می‌شد. هرچند که در همین حد فعلی هم رمانی خواندنی بود و صرفا رعایت این نکات می‌توانست رضایت بیشتر مخاطب و امتیاز کامل‌تری را برای رمان به همراه بیاورد.
پایان‌بندی رمان را هم دوست داشتم. طبیعی بود و با نگاه مثبت. ولی البته از بار طنز رمان به مرور کم شد حتی یک جاهایی به طنز تلخ و گزنده تبدیل شد. ولی در مجموع خوب و تحسین‌برانگیز بود.
        

1