خوش به حال میرزاخوش به حال میرزامرتضی احمر4.26 نفر |5 یادداشتخواهم خواندنوشتن یادداشتبا انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.در حال خواندن0خواندهام6خواهم خواند0توضیحاتمشخصاتنسخههای دیگرکتاب خوش به حال میرزا، نویسنده مرتضی احمر.یادداشتهای مرتبط به خوش به حال میرزافصل کتاب1402/06/20 ❇️ کتاب خوش به حال میرزا بر اساس زندگی #شهید_ابوالفضل_صفایی به نگارش درآمده. 🔸 ابوالفضل صفایی از لاتهای شهر قم بود که بعد از آشنایی با شیخ جعفر مجتهدی از عرفای بزرگ زمان متحول میشود و با حضور در جبهههای حق علیه باطل در آبان ماه سال 1361 در عملیات محرم به شهادت رسید. 📖 برشی از کتاب: ✂️ شب ها وقتی آقا مهدی زین الدین از شناسایی بر می گشت، دراز می کشید. آن قدر خسته بود که خوابش می برد. آنجا پشه های بزرگی داشت. توی خواب و بیداری دیدم که ابوالفضل چفیه ای خیس کرده و آرام پشه ها را بیرون می کند. این ماجرا را برای آقا مهدی تعریف کردم، گفت: « خوش به حال میرزا، که تمام کبر و تکبر را کنار گذاشته و اومده اینجا خدمت می کنه! خوش به حال میرزا!» این جمله را چند بار تکرار کرد. 00زهرا شاکری مهر1403/01/18 کتاب خیلی قشنگی بود وهم جذاب بودپیشنهاد میکنم بخوانید حتما 02مصطفی شقاقی1402/06/24 عالیه؛ هم سبکش سبک قشنگیه هم موضوعش جذابه و هم... 01بهروز دلاور1402/03/12 ﷽ من بارها گفتم و نوشتم که باید از تک تک رزمندگان و شهدای دفاع مقدس،کتاب نوشته شود،حتی از تمام آن روزها،چرا که برای نسلهای آینده مهماند و خواندنی. حالا هم دست مریزاد میگویم به نویسنده و ناشر با اینکه از یک مرد واقعی اطلاعات کمی داشتند،اماکتابی نوشتهاند خواندنی و مناسب نسل نوجوانان ،اگر روزی به شما بگویند جوانیست اهل اعتیاد،درگیر رفیق بازی و حتی کمی اهل مشروب! به نظرتان به ذهنتان خطور میکند که او روزی شهید شود! اما شهید ابوالفضل صفایی کسیست که همه اینها را پشت سر گذاشت وطوری پرکشید که آقا مهدی زینالدین به حالش غبطه خورد. کتاب با روایت زندگی یک نوجوان امروزی شروع میشود،نوجوانی که درگیر مهمانیها و رفیق بازی هاست،اما روزی با دکتری آشنا میشود که دکتر رفـیق شهید صفایی است و حالا در بین سطور کتاب هـم داستان این نوجوان ر و هم زندگی کوتاهی از شهید صفایی(ره) را میخوانیم. 02فهیمه شاکری مهر1403/02/06 "حواست باشه این اولین بارها اکثرا تو همین جمع ها اتفاق افتاده سر همین کم نیاوردن ها خیلی ها به خاک سیاه نشستن و فرصت جبران هم نداشتن متأسفانه خیلی از ماها حواسمون نیست اون کسی که داره هندوونه زیر بغلمون میذاره یا شیطونه یا کسی یه که از طرف شیطون مأموریت پیدا کرده این کار رو بکنه..." متن بالا بخشی از کتاب "خوش به حال میرزا"ست که داستانی از دل رفاقتهای نادرست و توی رودروایسی ماندن و کم نیاوردنها را روایت میکند. رفاقتهایی که غرقمان میکند و از صد تا دشمنی هم برایمان بدتر است اما خب تا سرمان به سنگ نخورد متوجه نمیشویم چه مارهایی در آستین داشتیم... 00