معرفی کتاب پایین، گذر سقاخانه اثر اکبر رادی
در حال خواندن
0
خواندهام
4
خواهم خواند
0
توضیحات
تو با اون همه وقار و اون یال و کوپالت واستاده بودی اون جا تسبیح تو میزدی انا هرگز سرتو بلند نکردی یه نظر جلوتو نگاه کنی که آخه این کیه که به دام توافتاده داره بال بال میزنه...تا به امروز،تا همین استاعه کسی جرئت نکرده بود بالای حرف من حرفی بزنه.هیچکی نتونسته بود خلاف میل من حرکتی بکنه.و...ا خود میگفتم تو بیخود پهلوون شهر ما نشده ی بی خود به خواب های من نمی آیی تو اون تالار آینه،کنار چشمه آبی...فقط دلم واسه طلعت میسوزه طفلی پای دار قالی باید قوز بیاره و چشماش در انتظار بخت سفید بشه.
لیستهای مرتبط به پایین، گذر سقاخانه
یادداشتها