معرفی کتاب دیوانه ای در شهر اثر ژرژ سیمنون مترجم رامین آذربهرام

دیوانه ای در شهر

دیوانه ای در شهر

ژرژ سیمنون و 2 نفر دیگر
3.0
3 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

11

خواهم خواند

1

شابک
9789648838916
تعداد صفحات
176
تاریخ انتشار
1387/6/5

توضیحات

        «مگره» در قطاری که به «بوردو» می رود متوجه مردی می شود که رفتار مشکوکی دارد. مرد نزدیک شهر"برژراک" از قطار بیرون می پرد و مگره نیز با واکنشی غریزی او را تعقیب می کند، اما قبل از این که بتواند مانع فرار مرد شود هدف گلولۀ  او قرار می گیرد. مگره زخمی شده و در بیمارستانی در شهر کوچک برژراک بستری می شود و این آغاز آشنایی او با گروهی از افراد بانفوذ در شهر است که آن ها نیز رفتاری عجیب و مرموز دارند. مگره از طریق این افراد در می یابد که مردی دیوانه شب ها در حومۀ  برژراک پرسه می زند و تا آن زمان به دو زن حمله کرده و آنان را کشته است. تحقیقات بعدی مگره او را درگیر ماجرای مخوفی می کند که ابعاد تازه ای از نیمۀ  تاریک ذهن انسانی را برملا می سازد.
      

یادداشت‌ها

        «دیوانه‌ای در شهر» [با نام اصلی دیوانه‌ی برژراک] هم مثل باقی ماجرا‌های کمیسر پلیس بر پایه‌ی «شهود» و «غریزه»ای شکل گرفته است که به‌چشم دیگران «دلیل» خوبی برای استناد و کشف «حقیقت» نیست. و البته حواس‌مان باشد که «دیوانه‌ای در شهر» با ماجراهای دیگر مگره تفاوت دیگری هم دارد؛ این‌که کمیسر باید از راه‌دور همه‌چیز را بررسی کند و در سایه‌ی حرف‌های دیگران است که به حقیقت می‌رسد. همین عملاً سبب شده است تا «مگره» یکی از سخت‌ترین آزمون‌های زندگی‌اش را به پایان برساند. برای آدمی [کمیسری کارکشته] که از نگاه آدم‌ها یا حرکت دست‌شان یا عطسه و سرفه‌شان به «حقیقت» پی می‌برد و پی لحظه‌ای می‌گردد که آدم‌ها «هول» شوند و خودشان را «لو» دهند قاعدتاً ماندن در یک اتاق و شنیدن همه‌چیز با واسطه کار آسانی نیست. «دیوانه‌ای در شهر» از این منظر همان داستانی‌ست که ثابت می‌کند مگره برای رسیدن به «حقیقت» بیش‌ازهمه به قوّه‌ی «خیال»ش تکیه می‌کند. مسأله این‌جاست که حتّی همسرش مادام مگره [زنی‌که او را می‌فهمد و به‌وقتش بهترین دستیار اوست] هم همه‌ی‌ آن‌چیزهایی را که لازم است نمی‌بیند و حواسش به آن «جزئیات» شگفت‌انگیز و به‌ظاهر بی‌ارزشی نیست که دست‌آخر باعث «لو»رفتن خلاف‌کار می‌شود. حادثه‌ای که اتّفاق می‌افتد قتلی که رخ می‌دهد «حال» حاضری‌ست که باید آن‌را نتیجه‌ی یک «گذشته» دانست و کار اصلی مگره در «دیوانه‌ای در شهر» احضار همین گذشته است؛ گفتن حقایقی که به‌هردلیلی پنهان [یا کتمان] شده‌اند. و حقیقی‌ترین چیز قاعدتاً «هویّت»ی‌ست که دست‌خوش تغییر می‌شود. همین است که این‌جا هم مثل بیش‌تر داستان‌های مگره [مثلاً مسافری که با ستاره شمال آمد، مگره و مرد خانه‌به‌دوش، سایه‌ی گیوتین، مگره و زن دیوانه] این‌همه روی «هویّت» آدم‌ها تأکید می‌شود. آن‌چه آدم‌ها را می‌سازد و از دیگران جدا می‌کند «سابقه»‌ی آن‌هاست و پاک‌کردن این «سابقه» گرچه کاری‌ست ظاهراً ممکن امّا درنهایت آن‌ها را به «دام» می‌اندازد. «دیوانه»‌ای در کار نیست و آدمی در نهایت عقل طوری رفتار می‌کند که انگار دیوانه است. بخشی از رمان «مگره می‌ترسد» را به‌یاد بیاوریم: «دیوانه‌ها منطق مخصوص به خودشان را دارند.» و هیچ آدم عاقلی نمی‌تواند شبیه «دیوانه‌»‌ها باشد. »
همین است که مگره از «غریزه»‌ی خود کمک می‌گیرد و به دکتر ریوویی که مشهور خاصّ و عام است امّا کسی چیز زیادی درباره‌اش نمی‌داند شک می‌کند. به‌واسطه‌ی سرزدن‌های پیاپی دکتر است که مگره همه‌چیز را می‌سنجد و مدام خودش را به «حقیقت» نزدیک‌تر می‌کند. برای «مگره» کشف این نکته که او ریوو [دکتر مه‌یر] پدرش را کشته و «جیب‌هایش را کاملاً خالی کرده تا قابل شناسایی نباشد» کار دشواری نیست. نکته این است که مگره می‌فهمد «هیچ‌چیز نمی‌توانست بین او و جاه‌طلبی‌اش قرار بگیرد.» و البته که چنین آدمی را تنها مرگ می‌تواند متوقّف کند. بااین‌همه مگره هرچند مطمئن است که «مجرم» حقیقی کسی جز ریوو نیست دستگیرش نمی‌کند؛ چون می‌خواهد از دنیای درونی‌ مردی سر درآورد که به چیزی جز «موقعیت» خودش فکر نمی‌کند و حاضر است دیگران را فدا کند تا زندگی خودش آسوده و آرام پیش برود. امّا کدام آسایش؟ کدام آرامش؟ زندگی در شهرستانی دورافتاده و خلوت کنار مردمی که «حسادت» بخش جدانشدنی وجودشان است و رفتارهای محافظه‌کارانه و ای‌بسا پنهان‌کارانه‌ای دارند قاعدتاً به‌چشم مگره‌ی پاریس‌نشینی که به زندگی در شهر عادت دارد معنای آسایش و آرامش نمی‌دهد. همین است که وقتی حوصله‌اش سر می‌رود بالأخره به‌جست‌وجوی آن «سرنخ» برمی‌آید و در نگاه ریوو آن دستپاچگی خلاف‌کارانه را می‌بیند و همین برایش کافی‌ست تا ماجرا را در مسیر تازه‌اش دنبال کند و بعد با خیالی آسوده به «زندگی» فکر کند و بگوید «لطفاً ناهار برای ما خوراک قارچ و جگر سرخ‌شده بیاورید. می‌توانید صورت‌حساب را هم با آن بفرستید. ما از این‌جا می‌رویم.» دور از این شهر کوچک و آدم‌هایش «زندگی» جریان دارد؛ چیزی که فعلاً می‌تواند مایه‌ی آرامش و آسودگی خیال مگره باشد همان پیپ جادویی‌ست همان توتون‌هایی که می‌سوزند و دود می‌شوند و به هوا می‌روند...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1