معرفی کتاب اوراد نیمروز اثر منصور علیمرادی

اوراد نیمروز

اوراد نیمروز

منصور علیمرادی و 1 نفر دیگر
3.7
11 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

16

خواهم خواند

5

ناشر
نیماژ
شابک
9786003675001
تعداد صفحات
228
تاریخ انتشار
1399/11/12

توضیحات

        منصور علیمرادی را با آثاری مثل «تاریک ماه»، «ساندویچ برای حیدر نعمت زاده»، «زیبای هلیل»، «شب جاهلان» و آثار دیگرش در حوزه ی ادبیات داستانی و شعر می شناسیم. همچنین با پژوهش هاش در حوزه ی فرهنگ شفاهی جنوب، تامل ها و جستارنویسی هاش. لازم نیست از جوایز و عناوینش بگوییم که از یک اقلیم شروع می شود و به «هفت اقلیم» ختم می شود. بی شمار آثار داوری کرده است و حالا در آستانه ی 42 سالگی نویسنده ای  است  بسیار پخته که نَفَس خواننده را با بندبند آثارش به  شماره می اندازد. ذاتاً قصه گوست و با زبان حیرت آورش چنان روایت را به گرداگردتان می پیچد و قصه را به تنتان می تند که نمی توان به راحتی از بافت روایت و جهان رمانش دل کند. «اوراد نیمروز» حاصل همه ی این عشقبازی های قصه پردازانه   با روایت، تکنیک و ذات زبان ا ست. اوراد نیمروز محصول دو روایت در هم تنیده از سفر جادویی شخصیت اصلی به اعماق کویر لوت و زندگی عاشقانه اش با یک هنرمند تئاتر در تهران است.
      

یادداشت‌ها

          یاحق

چهار ماه پیش، یعنی آذرماه ۹۹،
اوراد نیمروز شد اثر شایسته تقدیر جایزه ادبی جلال.
آن هم در سیزدهمین دوره‌ که از نظر داوران محترم،  هیچ کدام از ۸۲۰ داستان و رمان ارسالی، برگزیده نبود.

و این یعنی کتابی که داوران نتوانسته‌اند شایستگی‌اش را انکار کنند، 
باید اثری خواندنی باشد.

اوراد نیمروز قصه کویر است‌.
قصه لوت فراموش شده و پرجاذبه. 
داستان مردی که شیفته تاریخ است و این شیفتگی، سوقش می‌دهد به کویرگردی جنون‌وار.
تمام کتاب در جاده و کویر می‌گذرد... و ما از سیالات ذهن بهمن محسنی، شخصیت اصلی داستان، به گذشته‌اش پی می بریم. 
به مشکلات فراوان با همسرش که تا پای طلاق پیشش برده.
به پایان‌نامه‌ای که کشاندتش به این جنون و اساتید و دوستانی که می‌گفتند نرو و دیوانگی نکن‌.
بهمن به دنبال مردی آمده که اگر تاریخ از دستش نمی‌داد، جهت تاریخ را عوض می‌کرد. 
ملک محمد، پسر یعقوب لیث صفاری؛ درگذشته در لوت.
بهمن می‌آید و گم می‌شود.
گم می‌شود و تا مرگ پیش می‌رود و تازه آنجا دلش لک می‌زند برای تهران و کافه و سروصدا و شلوغی و حتی غرها و بداخلاقی‌ها و فیروزه‌ای لاک همسرش.

بزرگترین ویژگی کتاب، نثر سالم و منحصر به فردی است که نویسنده حسابی رویش کار کرده.
آن هم در عصری که زبان اصیل فارسی دارد در بازی رمان های آنلاین و نویسندگان نامتعهد به نثر و زبان، هرز می‌رود‌.
بسیاری از عبارات کتاب ابتکاری است.
ترکیب‌های نو و بدیعی که نثر کتاب را به سمت رسم‌الخط داشتن پیش برده..

حدود ۸۰ درصد کتاب سبک سیال است.
با بی‌نظمی قاعده‌مند ذهنی،
شاید بشود تا حدی آشفتگی ذهنی یک گمشده در کویر را تصویر کرد،
اما دیگر نه سه چهارم کتاب!

دقیقا به همین دلیل،
می‌شود به کتاب انگ #کم_چالشی زد.

تنها ایراد کتاب همین یکنواختی سوژه گمگشتگی مردی در کویر است که سیال هم دامن زده و مضاعفش کرده.

جمله‌ای از استادِ استادم به خاطر دارم که می‌گفت:
کتاب استاد بخوانید.
کتاب شاگرد، قلم‌تان را خراب می‌کند.

و اوراد نیمروز یکی از آن استادهاست.
از آن‌ها که وقتی می‌خوانی یک لحظه مداد از دستت نمی‌افتد و خط به خط باید خط‌ بکشی و برجسته کنی و جملاتش را بنویسی‌.
توصیفات بی‌نظیری دارد و تصویرسازی درخشان.
در هر فصل سه باری وصف خورشید را می‌شنویم؛
اما به جرئت می‌توان مدعی شد که حتی یک کلمه تکراری در این توصیفات نیست.

اوراد نیمروز را باید خواند.
نه بخاطر جایزه و این حرف‌ها.
بلکه به پاس اصالت نثر،
و به شوق ادبیات.

#اوراد_نیمروز
#منصور_علیمرادی
#دومین_کتاب1400
        

2

          دوست داشتن مردم یک اقلیم و فرهنگ آنها و اعجاب در برابر آنها است که این اثر زیبا را شکل داده
از یک برخورد رمانتیک با تاریخ است که این رمان شکل میگیرد. در سه راه تاریخ و فرهنگ و جغرافیا

مرد در ریگ روان
موقع خواندن این رمان بی اختیار هی به یاد رمان فوق العاده کوبو آبه نویسنده ژاپنی می افتادم که مهدی غبرایی آن را ترجمه کرده: زن در ریگ روان
اگر وجوه شباهت را بشمارم خودتان متوجه میشوید منصور علیمرادی چه نوع رمانی نوشته: شباهت اول فرار کردن یک مرد از شهر به طبیعت است. شباهت دوم این است که این فرار به دنبال یک علاقه و عشق شخصی است آنجا علاقه به حشرات و اینجا علاقه به تاریخ. شباهت سوم گیر افتادن در موقعیت غیرقابل برگشت است. شباهت بعدی آشنا شدن با یک نوع زیست بدوی است. و همین طور شباهت های دیگری هم وجود دارد
اما شاید مهم ترین تفاوتاین دو رمان لحن شادابی است که علیمرادی برای رمانش در نظر گرفته. از جنبه ای دریچه ورود مخاطب عام به رمان است ولی از جنبه دیگر مانع از این میشود که دغدغه های اگزیستانسیال در این رمان پررنگ بشوند. حالا من چرا توقع دارم نویسنده دغدغه های اگزیستانسیال در رمانش داشته باشد؟ عرض میکنم

خودت را نخواهی شناخت تا وقتی که گیر بیفتی
بگذارید سه رمان اگزیستانسیالیستی برایتان مثال بزنم که شخصیت اصلی به واسطه «گیر افتادن» در تنهایی با جنبه های عمیق وجودی خودش آشنا میشود: طاعون، تنهایی پر هیاهو، و بالاخره همین زن در ریگ روان
ما آدمها قرار بود در دوران قرنطینه کرونا با خودمان خلوت کنیم و کمی به خودمان به عنوان یک پدیدار خیره شویم و این جنبه های وجودی را بهتر بشناسیم که البته به برکت اینترنت هرگز چنین کاری نکردیم و در جهل مرکبی نسبت به خودمان فرو رفتیم. به هر حال این موقعیت تک افتادگی بهترین بستر برای بیان جنبه های اگزیستانسیالیستی زندگی است که معمولا در زندگی شهری کاملا مورد غفلت واقع میشوند. اساسا خود تنهایی یکی از چهار «دلواپسی غایی» است که یالوم صورت بندی کرده. و تازگی در یک مقاله خواندم که تنهایی آخرین تابوی انسان مدرن است. ما حتی درباره مرگ راحت تر از تنهایی حرف میزنیم. بگذریم
خلاصه علاقه علیمرادی به اقلیم کرمان و تاریخ آن باعث شده نگاه راوی به زندگی خانواده شابان که در حاشیه کویر لوت زندگی میکنند و در واقع او را گروگان گرفته اند با نوعی اعجاب و علاقه همراه باشد و من راوی را به عنوان یک بچه تهران زیاد باور نکردم
به هر حال خیلی رمان خوبی بود و بعد از مدتها دو تا کتاب از یه نویسنده ایرانی خواندم که به هر دو با افتخار دارم 5 ستاره میدهم
        

2

آزاده اشرفی

آزاده اشرفی

4 روز پیش

          ‍ گفتم نمی‌شناسمش و تعجب کرد. چطور منصور علیمرادی را نمی‌شناسی؟ گفتم تو بگو. گفت، شاعر، نویسنده، فرهنگ‌پژوه و اسطوره‌شناس جنوب‌شرق.

اوراد نیمروز، خیلی اتفاقی در یک حراج کتاب به دستم رسید. و این روزگار ماست که خیلی از شاهکارها را باید در حراجی‌ها و به واسطه خوش‌قیمتی‌اش پیدا کنیم. کتابی که کمی بعد از خواندنش دانستم چرا رفیقم از تعجب، آه کشید.
داستان یک اتفاق ساده است. گم‌شدنی که انگار مطلوب شخصیت داستان بود. دیوانگی و شوریدگی که افسون کویر است. و تنیدگی افسانه‌ها، اساطیر و الهه‌گان ایران، با ادبیات کهن و اصیل، بخش جذاب داستان را رقم می‌زند. اوراد نیمروز از آن کتاب‌هاست که برای خواندنش باید دایره لغات و اطلاعات خوبی داشته باشی. ولی کلمات به گونه‌ای نیست که برای درکش نیازمند فرهنگ باشید. و اتفاقا از آن کتاب‌هاست که اگر بیهقی را، کارنامه اردشیر بابکان را، شاهنامه و ناصرخسرو را نخوانده باشی، ترغیب می‌شوی در نخستین فرصت تورقی کنید. اوراد نیمروز خواننده را مجذوب اصالت ادبیات می‌کند.
داستان با یک سفر آغاز می‌شود. سفری که خواننده را با خود می‌کشاند تا لحظه‌ای بهمن محسنی را رها نکند. مردی که اهل کویر نبود اما به سودای شناخت یعقوب لیث و جزعش بر بالین فرزند، او را به کویر و کشاند تا زادگاه موهوم ملک‌محمد را بیابد. و پس از آن شخصیت داستان در رئالیستی جادویی زندگی می‌کند که تشخیصش با واقعیت سخت است. سخت است که باور کنی این اتفاقات زاییده تخیل، توهم و رویاست یا واقعا چنین واهه‌ای در کویر وجود دارد با مردمانی اعجوبه که هر کدام باری از روایت داستان را به دوش بکشند. که اصلا، کویر واهه اعجاب است.
داستان سرشار از نمادهاست. حضور مار در قنات یا دختری پریوش در میانه آب، بخشی از تاریخ اساطیر و افسانه‌ها را روایت می‌کند. قلم منصور علیمرادی روی کاغذ حرکت نمی‌کند. او نقشه می‌کشد و جغرافیای کویر را بی‌آن‌که دیده باشی‌ش، ترسیم می‌کند. آسمان و روز و غبار کویر را، ستاره‌ها و درخت‌ها و شوره‌زارها را، جاده‌ها و بومی‌ها و غیربومی‌ها را خوب می‌شناسد. از افسون کویر باخبر است. مردمان عجیب و سخت‌جان کویر را بلد است و همه این تصاویر را کلمه می‌کند تا تو را هم با خود به گرماگرم ماسه‌زار کویر، به خنکای آب قنات‌ها و شب‌های بی‌پرده لوت بکشاند. افسانه‌ها را در گوش تو روایت کند و برگردی به هزارویک‌شب کویر. سفر کنی به تهران و اسالم و بغداد. به روزگار کهنه و عصر امروز و نتوانی بگویی کدام بی رحم‌تر است.
کتاب علی‌رغم نثر پاکیزه و کهن، بسیار روان است و به سختی می‌شود کنارش گذاشت. من اما روزهایی کتاب را بستم که گرمازدگی تنم را التیام بخشم. حسی که عجیب بود و ربطش دادم به تیرماه، اما به واقع با گشودن کتاب من گرما و سردرد را، تشنگی و علو را در خودم حس می‌کردم و این اتفاق نبود، حاصل نزدیکی من با کویری بود که دور سالی دیده بودمش و حالا تمام قامت برایم تداعی می‌شد.
کتاب‌های هستند که فقط یک کتاب‌ند، اما در پس مطالعه‌شان ترغیب می‌شوی هزار کتاب بخوانی و اوراد نیمروز، یکی از آن کتاب‌ها بود.

اوراد نیمروز/ منصور علیمرادی
نشر نیماژ

        

0

          «اوراد نيمروز» آخرين اثر منصور عليمرادي، اثری قابل توجه است. چرا که نویسنده یک اقلیم خاصی را مورد توجه قرار داده است . ما را متوجه آن سرزمین و پتانسیل‌هایی که در آن اقلیم وجود دارد، می سازد. استفاده از زبان خاص، دایره واژگان گسترده از محاسن این کار می باشد.  داستان شروع قوی دارد. خواننده جذب داستان می شود و خواندن کتاب را شروع می‌کند. کتابی متفاوت، با دنیایی خیالی و گاه افسانه‌ای که قرار است ما را به سرزمین ناشناخته‌‌ای ببرد. سرزمین سیستان، با فضایی بکر و ناب. اما در ادامه روند داستانی بسیار کند می شود. تعلیق ایجاد نمی‌شود. خواننده خسته می‌شود چرا که ساختار داستان درست پی ریزی نشده است. خواننده پنجاه صفحه از کتاب را خوانده ولی هنوز نمی‌داند با چه کتابی، چه ژانری مواجه است. دغدغه اصلی نویسنده چیست؟ مشخص است که نویسنده ، به تاریخ تعلق خاطر دارد ولی موفق نشده که در داستان استفاده به جا و درست از داستان بنماید. به طوریکه مخاطب عام را کاملا پس می‌زند. مخاطب خاص و فرهیخته هم به علت بیرون زدن تاریخ از داستان و باورپذیر نبودن آن ، با داستان همراه نمی‌شود. 
فلش بک‌ها، رفت و برگشت‌های داستانی، گیج‌کننده است و گاهی بدون هیچ پلی، از آینده به گذشته می رویم و سردرگم می‌شویم.(ص115 ، واقعا دادخواست داده، یا می خواد بیخودی گردو خاک کنه؟) شاید بتوانیم فقدان پیش‌داستان را در اینجا موثر بدانیم. شناخت پیش‌داستان شخصیت، به شناخت گذشته یک دوست جدید می‌ماند. آگاهی از گذشته دوستی را عمق می بخشد. خواننده نیاز دارد که در زندگی شخصیت اصلی تفحص کند، جوهر و شخصیت اصلی او را بشناسد. چرا و چگونگی کارهایش را سوال کند. اما در اینجا هر چه به عقب برمی‌گردیم، نمی‌توانیم دلیل کارهای فعلی شخصیت را کشف کنیم. به همین دلیل از بهمن فاصله می‌گیریم و نمی‌توانیم با او همراه شویم. در واقع زمان حال داستان، دراماتیک نیست، باورپذیر نیست. اما صحنه‌هایی که از گذشته و به صورت واقعی و داستان رئال روایت می شود ، را می توان بسیار دوست داشت. مثلا  صحنه صفحه "218" جایی که با سیگارفروش افغانی صحبت می کند
-	پسان تر که آمدی، بیار.
صفحه  210 جایی که میرخلیل از ستاره ها با زبان عامیانه  صحبت می کند. تصویری ماندگار خلق می کند. اما بهمن در چند جا به صورت خیالی و با زبان عامیانه با ملک محمدخان صحبت می کند، خواننده این بخش‌ها را می‌تواند به راحتی کنار بگذارد. چرا که حذف آنها هیچ خللی به کار وارد نمی‌سازد. یا جاهایی که دارد شاهنامه می‌خواند، این قسمت‌ها مانند قطعه‌ای است جدا، که با کار چفت نشده است. مانند همان ستاره‌ای که میرخلیل می‌گوید:« حالا ادامه‌ی همون خط رو نگاه کن، می‌رسی به اون دو ستاره‌ای که از رمه جدا افتادن، دیدی؟»
داستان فضای شاعرانه و توصیفات زیادی دارد. اما توصیف‌ها، تصویر نمی‌دهند و داستان را جلو نمی برند. به طوریکه می‌توان حذفشان کرد. ص 112 در بیشتر مواقع توصیف ها قابل درک نیست. کلی باید در ذهن تصویر چید، تصور کرد، اما لذتی از توصیف نبرد.
-	ص 121در ادامه ی یال جنوبی به ریشه ی پوزه ی بلند کوه رسیدند.
-	باغ در جبهه چپ دره به مزرعه ی یونجه می رسید
گاهی توصیف ها ساده هستند و خواننده را همراه می کنند
-	مثل آغاز ص 79:تشنه بود. انگار خاری خشک به حلقش خلیده باشد
استفاده از کلمات و ترکیبات جدید، گاهی اوقات به افزایش دایره واژگان می انجامد و لذت کشف و آشنایی با لغات جدید را می دهد. اما در این داستان به علت تعدد کلمات، این اتفاق نمی افتد . از طرفی فضای داستان و جمله های پیشین و پسین هم اجازه درک و فهم کلمات جدید را نمی دهد. 
ص 142 غاره کشید- تحریر پیرانه و بریده بریده  ص 113 هوریز  کرد
ص114  پابه جست        ص 120 وادرمانده – وا می خزاند     ص 121 شولای غبار      ص 168 لمحه
        

1